پرواز همای ابتدا از گذشته خود در روستا و تجربه کار در شالیزار گفت.
او در ادامه درباره آمدنش به تهران و دستفروشی و گچ کاری گفت که با این شغلها هزینه حضور در کلاس موسیقی را کسب کرده بود. همای تلاشش برای رسیدن به هدف اصلی را سبب آمدنش به شهر و ۱۵ سال سخت زندگی کردن، عنوان کرد.
این خواننده گفت: وقتی به تهران آمدم، اولین چیزی که به ذهنم میرسید نقاشی کشیدن شخصیتها و فروختن آنها بود که مردم آنها را میخریدند. وقتی بساط پهن کردم و تابلوها را میفروختم، شهرداری چند بار به من تذکر داد. پس از چند روز بی توجهی به اخطار شهرداری یک بار دیدم تابلوهایی که با سختی کشیدم را ماموران با لگد خرد کردند. پس از این اتفاق ساعتها گریه کردم و نگران بودم با این خسارتی که به من وارد شده است، چطور میتوانم هزینه تحصیلم را به دست بیاورم. وقتی نقاشی هایم از بین رفت، تصمیم گرفتم هنرم را نفروشم؛ چراکه ذات هنر برای بیان است و فروشی نیست. به این نتیجه رسیدم که کار دیگری انجام دهم و درآمدم را خرج هنرم کنم. این خاطره را برای کسانی تعریف میکنم که فکر میکنند نمیتوانند به جایی برسند.
وی افزود: به خیابان بیستون رفتم و متوجه ساختمان نیمه کاره شدم. با معمار ساختمان برای کار صحبت کردم، ابتدا به من سخت گرفتند و وقتی دیدند درس میخوانم، اجازه دادند که آنجا کارکنم. آن زمان در مقطع پیش دانشگاهی در هنرستان مالک اشتر اشتغال به تحصیل داشتم.
وی ادامه داد: فردای آن روز آمدم، دیدم برف سنگینی آمده است. دیدم کسی بالا ایستاده و به من میگوید، از پایین آب بیاورم. وقتی رفتم آب بیاورم شیلنگ زیر آجر گیر کرده بود. مجبور شدم شیلنگ را از داربست یخ زده بالا بیاورم. تا طبقه چهارم رفتم و از شدت ترس پایین را نگاه نمیکردم. وقتی به طبقه چهارم رسیدم، معمار من را در آن شرایط سخت دید و به کمکم آمد تا از پنجره به داخل بیایم. همان روز اول، زمانه این درس را به من داد که هر کاری را میشود انجام داد. من چشمانم را روی هر چیزی بستم و به هدفم فکر کردم. خدا هیچ وقت دل بنده اش را نمیشکند. البته شده است که خسته شده باشم و گله کنم یا از خدا چیزی بیشتر از حدم بخواهم.
همای اضافه کرد: همان گله در کارها و شعرهایم پیداست. یک قطعه هم در این باره دارم با این نام “این چه جهان است”. روزی دیگر یک بار سنگینی را بردم و تحویل دادم. در سرما موتورم خراب شد و روشن نمیشد. سه کیلومتر این موتور را کشیدم. وقتی خسته شدم موتور را پرت کردم و گفتم این چه جهانی است. در همان مسیر بالاخره موتور را روشن کردم و قطعه این چه جهانی است را زمانی که به خانه رسیدم، ساختم. همان جا از خدا پرسیدم که چگونه میتوانم، به هدفم برسم.
در ادامه برنامه وقتی موزیکی پخش شد که همای برای رشادتهای رزمندگان اسلام در هشت سال دفاع مقدس و شهدا خوانده بود، مجری پرسید آیا این اثر را برای اخذ مجوز خواندی؟ همای در پاسخ اظهار کرد: بله برای مجوز خواندم؛ چون تنها کسانی که میتوانستم از آنها بخواهم وساطت کنند و کارم را راه بیندازند تا روی صحنه بخوانم، همین آدمهای بی ریا بودند.
پرواز همای با اشاره به فالش خوانی خود گفت: بعضی اوقات در اجرای زنده فالش میخوانم. به هر حال در اجرای زنده امکان دارد صدای مانیتور یا ساز خوب نباشد. بدون شک من هم در کارهایم صدا یا ساز خارج بوده است. این موضوع اشکال ندارد؛ خود آدم نباید خارج باشد. من اگر خارج خواندم همان فالش خواندن من را به یک جا رساند.