«خدیو بیهمال از بدو حال تا هنگامی که از سفر خوارزم برگشته عازم داغستان شدند در امر سلطنت و جهانداری یگانه و در راه و رسم معدلت و عاجزنوازی مردانه بودند. اهالی ایران نیز از خرد و بزرگ و تاجیک و ترک فدویانه نقد جان در راه او میباختند. بعد از آنکه داغستان مسیر کوکبه خلافتمصیر شد، بنابر استیلای وساوس و توهمات چند، قرهالعین جهانداری و جهانبانی -رضاقلی میرزا- را که فرزند مهین و ولیعهد و ارشد اولاد بود از نظر انداخته، دیده جهانبین او را از بینایی عاطل ساختند. از غصه و غم فرزند ارجمند، تغییر در احوال ایشان راه یافته، آشفتهمزاج گشتند…»
متنی که خواندید بخشی از کتاب «جهانگشای نادری» به قلم میرزا مهدیخان استرآبادی، منشی خصوصی سرسلسله افشاریه است که به شرح زندگی و لشکرکشیهای پادشاه افشار پرداخته و در بخش مربوط به واپسین روزهای نادر -که شروع آن در بخش ابتدایی همین مطلب آمد- با اشاراتی به تغییر احوال او و سختگیریهایش با اطرافیان، شرح دقیقی از چگونگی قتل فاتح هندوستان را در اختیار مخاطب قرار میدهد.
سختگیر با دوست و دشمن
٢٧٢ سال پیش، برابر ٢٩ خرداد ١١٢۶ خورشیدی، نادرشاه افشار، پادشاه ایران و بنیانگذار سلسله افشاریه به دست تعدادی از سردارانش در فتحآباد قوچان کشته شد. اینکه چه شد که شهریاری چون نادر، پس از ١٢سال سلطنت، کوتاه کردن دست عثمانی و روس از سرحدات ایران و یکپارچهکردن مملکت به جایی رسید که سرداران خودش قصد جانش کردند، دلایلی دارد که هیچکس جز شخص نادر نمیتواند مقصر آن قلمداد شود. نادر فردی سختگیر، بشدت با دیسیپلین و غیرمنعطف در برابر یاغیگری، کوتاهی و کاهلی بود. همین اخلاق بود که ترس او را در دل دشمنانش میانداخت، اما وجه بد ماجرا این بود که گاهی دوستان و خدمتگزارانش نیز از تیغ خشم او در امان نبودند.
سوءقصد از ترس مرگ
بدگمانی نادر نسبت به اطرافیان، از سوءقصدی که در جنگلهای مازندران به جانش شد، شکل گرفت. او فرزند ارشد و ولیعهد خود رضاقلی میرزا را به گمان اینکه آمر سوءقصد فوق بوده، از دو چشم نابینا کرد، اما خیلی زود از کار خود پشیمان شد. نادر از این تاریخ با کوچکترین احتمال نسبت به خیانت اطرافیان دستور مجازات آنها و خانوادهشان را صادر میکرد و در این ایام نسبت به مردم نیز برای تأدیه مالیات سالیانه سخت میگرفت. این میان شاید بزرگترین اشتباه او این بود که اواخر خردادماه ١١٢۶ خورشیدی وقتی از حوالی قوچان میگذشت، قصد خویش برای تنبیه تعدادی از سردارانش را آشکار کرد. قصدی که نهایتا به شکل راز باقی نماند و به گوش سرداران خاطی رسید. آنها هم بعد از یک محاسبه کوتاه دریافتند عاقبت کارشان مرگ است و چه بهتر که شانس خود را برای برداشتن نادر از سر راه امتحان کنند. پس نصفههای شب به چادر شهریار افشار حمله کردند و شد آنچه که نادر همیشه ترسش را داشت.