مینا شنیده بود وقتی فرار کند، زنان مهربان و تنهایی هستند که به او سرپناه میدهند و میتواند در ازای کار در خانه آن ها زندگی راحتی داشته باشد. با عجله خود را به خیابان پشت مدرسه رساند و با تاکسی به ترمینال تهران رفت.
یکبار به تهران رفته بود. به خاطر بیماری مادرش همراه او در بیمارستانهای تهران سرگردان بود، هیچ کس را در آنجا نمی شناخت. مقداری پول در کیف داشت که برای چنین روزی پسانداز کرده بود. در ترمینال برخلاف تصورش به راحتی بلیت خرید. وقتی داخل اتوبوس شد بدون اعتنا به شماره بلیت و صندلی در کنار زنی میان سال نشست و وقتی مرد جوانی خواست به سرجای خودش برود، اجازه گرفت در کنار آن زن بنشیند.
اتوبوس به راه افتاد، میدانست دیگر راهی برای بازگشت وجود ندارد، از پنجره به بیرون خیره شد و به گریه افتاد.
دلتنگ مادرش بود اما از کتک های پدرش همیشه متنفر بود.
وقتی به تهران رسید، احساس کرد در یک هیاهوی غریب گرفتار شده است. تصمیم گرفت خانه را فراموش کند تا احساس دلتنگی نداشته باشد.
ساعت ۸ صبح بود که موبایل بازپرس کشیک قتل زنگ خورد. شنید جسد دختر نوجوانی در کانال آب ابوذر تهران پیدا شده است.
دقایقی بعد، بازپرس پژوهش وارد منطقه ممنوعه شد که با نوار سفید رنگی به شعاع ۲۰ متر مشخص شده بود. در حاشیه کانال آب جسدی دیده میشد که کفش های کتانی و مانتویی به رنگ سفید، روسری نارنجی و شلوار لی به تن داشت و یک کیف نارنجی نیز در فاصله نیم متریاش روی سنگی افتاده بود.
وقتی بالای سر جسد رسید، از چهره سالم آن متوجه شد یک دختر کم سن و سال به قتل رسیده است و نوع آرایش ابرو و صورتش کاملاً مشخص کرد مقتول یک دختر خیابانی یا فراری از خانه است.
هیچ آثاری از ضربات چاقو و خون آلودگی وجود نداشت. قرار گرفتن زبان بین دندانهای دختر نوجوان نشان میداد او را خفه کردهاند. ماموران تشخیص هویت نیز این فرضیه را تایید کردند و جای کبودی روی گلوی مقتول را به بازپرس پژوهش نشان دادند. در بازرسی از کیف نارنجی دختر نوجوان، شناسنامهاش به دست آمد که مشخص میکرد مقتول مینا نام دارد و ۱۴ ساله است. از محل تولد وی به نظر میرسید خانوادهاش در یکی از شهرستانهای کوچک باشند.
بازپرس پژوهش با دیدن موبایلی در کیف مینا، آن را یک سرنخ دانست. باید همه شماره تلفنهای ذخیره شده و پیام های مقتول بررسی میشد. با وجود این که میدانست با این روش پای مظنونان زیادی به پرونده کشیده خواهد شد، دستور ویژهای صادر کرد. هنوز یک هفته نگذشته بود که به بازپرس اطلاع دادند خانواده مینا شناسایی شدهاند و ادعا دارند دخترشان از حدود ۴۵ روز پیش از خانهشان فرار کرده است. مدت کوتاه فرار مینا با شکل و شمایل او همخوانی نداشت اما وقتی بررسی های مخابراتی نشان داد شماره تلفنهای زیادی در حافظه و مسیر تلفنی موبایل مینا نیست، بازپرس پی برد این دختر با عده محدودی آشنایی داشته است و میتوان قاتل را شناسایی کرد!
حدود شش زن که همگی خیابانی بودند در تلفن مینا شناسایی شدند و تحت بازجویی قرار گرفتند. جالب این که تنها دو مرد جوان در بین تماس گیرندگان بودند و آنان نیز با دستور بازپرس پژوهش بازداشت شدند.
زنان ادعاهای مشابهی داشتند. مینا را به خوبی نمیشناختند و همگی در پارکها و خیابانها یا فروشگاهها با او آشنا شده و تلفنی با هم در تماس بودند و حتی یک شب در کنار هم نبودهاند.
نوبت به دو مردی رسید که افشین و کیارش نام داشتند. ابتدا افشین پشت میز بازجویی نشست، بازپرس قبل از هر کاری موبایل مینا را روی میز گذاشت، بعد گفت :
این گوشی برای تو آشنا نیست؟
-خیر، من گوشی باز نیستم و در کار خرید و فروش هم نیستم.
دختری به نام مینا را میشناسی؟
-می دانم که همه چیز را میدانید، بله او را میشناسم و یکبار در پارکی او را دیدم و شماره موبایلش را گرفتم بعد از آن در تماسهای تلفنی سعی داشتم قرار ملاقات بگذارم که نمی شد.
چگونه آشنا شدید؟
-چون دختربچه بود و آرایش غلیظی داشت تعجب کردم. در اولین برخورد هم سن او را پرسیدم و شنیدم ۱۴ ساله است. خواستم نصیحت اش کنم اما شیطان وسوسهام کرد .
میدانی کجاست؟
-اطلاعی ندارم، اگر در بازداشت است و ادعاهایی درباره من دارد میتوانید مرا با او روبه رو کنید.
بازپرس از افسر پرونده خواست، افشین را از اتاق خارج کند، سپس کیارش را از خارج اتاق به میز بازجویی فراخواند:
این گوشی به نظرت آشنا نیست؟
-اصلا،ً انگار زنانه است، من مرد هستم، میبینید که؟!
میدانم! مینا را که میشناسی؟
-وای مینا، میدانستم برایم دردسرساز خواهد شد، فکر نمیکردم یک شماره اشتباه گرفتن من را به پای دختر ۱۴ سالهای خواهد سوزاند.
منظورت چیه؟
-میخواستم به دوستم زنگ بزنم که اشتباهی به موبایل مینا زنگ زدم، عذرخواهی کردم اما او دست بردار نبود، مدام زنگ میزد و اس ام اس میداد. خود را ۲۲ ساله معرفی میکرد و میخواست ملاقاتی داشته باشیم .
ملاقات داشتید؟
-خیر، لزومی نداشت. من زن و بچهدارم، چندباری زنگ زدم و خواستم دست از سرم بردارد اما خیلی پررو بود.
یعنی او را اصلاً ندیدهای؟
فقط تماس تلفنی و اس ام اس همین!
بازپرس پژوهش دستور داد هر دو مرد در اختیار پلیس باشند، وقتی اتاق خلوت شد رو به پنجره نشست و به سرنوشت سیاه این دختر فراری فکر کرد، هنوز چاییاش تمام نشده بود که لبخندی زد و تلفن را برداشت. دقایقی نگذشته بود که کیارش با شنیدن تنها دلیل بازپرس پژوهش، پذیرفت که قاتل است. این مرد گفت:نخستین روزی که مینا به تهران آمد در میدان آزادی سوار ماشین من شد. به او علاقهمند شدم و تصمیم گرفتم مینا را برای خودم داشته باشم. خانه کوچکی اجاره کردم و موبایلی برای او خریدم اما هنوز ۱۰ روز نگذشته بود که فهمیدم مینا با مرد دیگری تماس تلفنی دارد و زنان زیادی به او زنگ میزنند. خیلی سعی کردم او را به سمت خودم بکشم. نشد تا این که در خانه استیجاری خفهاش کردم و …
پاسخ معم
تنها دلیل بازپرس پژوهش
هر دو متهم گاهی دروغ پردازی کردهاند تا خود را بیگناه نشان دهند. افشین گفت که مینای ۱۴ ساله را دیده است اما از مدل موبایلش اطلاعی ندارد اما کیارش تاکید کرد هیچگاه مینا را ندیده است اما در جای دیگری گفت که مینا ۱۴ ساله بود اما پشت تلفن وانمود میکرد، ۲۲ ساله است. اگر کیارش این دختر نوجوان را ندیده بود به خصوص این که تا روز بازداشت از قتل اطلاع نداشت از کجا میدانست او درباره سن خود دروغ گفته و با وجود ۱۴ ساله بودن خود را پشت تلفن و دراس ام اسها ۲۲ ساله معرفی کرده است. پس او مینا را ملاقات کرده بود و ..