عروس ۲۵ ساله ای در مشهد و با انگیزه اختلافات خانوادگی، مادرشوهر ۶۶ ساله اش را با وارد آوردن حدود ۷۰ ضربه چاقو به قتل رساند.
به گزارش خراسان، ظهر پنج شنبه گذشته، زنگ تلفن پلیس ۱۱۰ به صدا درآمد و خبر جنایتی وحشتناک در بی سیم های پلیس پیچید. «پیرزنی در طبقه اول منزل ویلایی در بولوار توس به قتل رسیده است!» در پی دریافت این خبر بلافاصله گروهی از نیروهای کلانتری آبکوه به فرماندهی سرهنگ محمدعلی محمدی (رئیس کلانتری) عازم نشانی مذکور شدند و به تحقیق در این باره پرداختند.
آنان با تایید درستی خبر و با حفظ صحنه جنایت در حالی مراتب را به قاضی ویژه قتل عمد اطلاع دادند که پیکر بی جان پیرزن غرق در خون کف پذیرایی افتاده بود. دقایقی بعد با حضور قاضی کاظم میرزایی و کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی در محل وقوع جنایت، بررسی های تخصصی آغاز شد. قاضی میرزایی که در همان لحظات اولیه تحقیقات پی به ماجرای جنایت خانوادگی برده بود، ابتدا عروس خانواده را که با دستی خون آلود و بانداژ شده در محل حضور داشت، مورد بازجویی های فنی قرار داد. عروس ۲۵ ساله ادعا کرد: دقایقی قبل پدرشوهرم عصبانی به منزل آمد و پس از مشاجره با همسرش او را هدف ضربات چاقو قرار داد.
من هم که ترسیده بودم فرار کردم اما او به سراغم آمد و قصد کشتن مرا هم داشت که دستم را مقابل چاقو گرفتم و زخمی شد او سپس مرا با همین وضع رها کرد و از خانه گریخت! در این هنگام دختر مقتول نیز که اولین نفر بعد از وقوع جنایت پا به خانه پدرش گذاشته بود، به مقام قضایی اظهار کرد: وقتی من بعد از شنیدن ماجرای قتل مادرم، هراسان به خانه رسیدم، عروسمان در خانه تنها بود و همین ادعا را مطرح کرد!
گزارش خراسان حاکی است، قاضی شعبه ۲۱۱ دادسرای عمومی و انقلاب مشهد که به نحوه رفتار و گفتار عروس خانم مشکوک شده بود، از او خواست باند دستش را بگشاید! قاضی نیم نگاهی به زخم ایجاد شده روی دست عروس انداخت و بلافاصله متوجه خودزنی شد! و او را در تنگنای سوالات تخصصی قرار داد اما عروس جوان سعی کرد با تناقض گویی های متعدد، راه گریزی برای فرار از این سوالات بیابد و هر بار داستانی را درباره چگونگی زخمی شدن دستش سرهم می کرد تا این که دختر شش ساله عروس وقتی با نگاه مهرآمیز قاضی روبه رو شد به طرف مادرش دوید و گفت: مادرم با چاقو خودش را زخمی کرد! من هم برایش باند آوردم که خونی نشود! زن جوان که دیگر همه راه ها را بسته می دید ناگهان فریاد زد من خودم او را کشتم!