جمعه , ۳۰ ام آذر ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۸:۲۰ بعد از ظهر به وقت تهران

شوهرم مرا به گدایی مجبور می کند!

دیگر نه تنها از فامیل و بستگانم بلکه از همسایگان و اهالی محل نیز خجالت می کشم چرا که همسرم در خانه نشسته است و مرا وادار به گدایی و جمع آوری کمک از همسایگان می کند تا مخارج زندگی مان تامین شودو هرگاه از این کار سر باز می زنم به شدت مرا کتک می زند و …

زن ۴۲ساله که برای فرار از آزار و اذیت های همسرش به کلانتری پناه آورده بود، درباره داستان زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: ۲۰سال داشتم که با «قدرت» ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شدم. او اگرچه کارگر ساختمانی بود و به سختی هزینه های زندگی را تامین می کرد، اما قلب مهربانی داشت و من و فرزندانم در کنار او احساس خوشبختی می کردیم.
تا این که پنج سال قبل، روزی همسرم در حال کار از روی چوب بست یک ساختمان دو طبقه سقوط کرد و جان سپرد. از آن روز به بعد دیگر هیچ وقت رنگ خوشبختی را ندیدیم. دو سال بعد از این ماجرا دیه همسرم را گرفتم و به برادرانم دادم تا با آن کار کنند و از سود آن، مخارج زندگی من و فرزندانم را بپردازند.
در این میان، با مردی آشنا شدم که همسرش را طلاق داده بود و در مدت کوتاهی با «فرخ» ازدواج کردم. غافل از این که او به خاطر پول دیه همسرم با من ازدواج کرد تا سهم این بچه های یتیم را بالا بکشد.
من که از این ماجرا خبر نداشتم، برای ازدواج با او مقابل مخالفت های خانواده ام ایستادم. قبل از برگزاری مراسم عقدکنان طلاهایم را فروختم و یک حلقه طلا از طرف فرخ برای خودم خریدم و بقیه آن را برای رهن منزل اجاره ای هزینه کردم تا نزد فامیل خجالت نکشم.
اما اکنون نه تنها همسرم قصد بالا کشیدن پول رهن منزل را دارد بلکه مرا وادار به گدایی از همسایگان و بستگانم می کند تا روزگارش را این گونه بگذراند و اگر این کار را نکنم، به شدت کتکم می زند.
از سوی دیگر با آن که صاحب دختری شده ام اما فرخ اجازه ارتباط با فرزندان شوهر سابقم را به من نمی دهد. آن ها در منزلی که از پول دیه خریده ام زندگی می کنند و من می ترسم فرخ در جریان این موضوع قرار بگیرد و آن ها را آواره کند. یک بار وقتی پسر بیمارم به من پناه آورد و شب را در منزل ما ماند، تا صبح با نیش و کنایه های زننده همسرم رو به رو شد و صبح اشک ریزان خانه ام را ترک کرد و دیگر به دیدارم
نیامد.
دخترم نیز به خاطر بدرفتاری های همسرم فقط پنهانی با من تماس می گیرد و پا به منزلم نمی گذارد. حالا در شرایطی که دلم برای جگرگوشه‌هایم می سوزد، حق ندارم به دیدار آن‌ها بروم و …
شایان ذکر است، به دستور سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد) پرونده این زن توسط مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری مورد رسیدگی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

۴/۵ - (۳ امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *