جمعه , ۳۰ ام آذر ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۸:۳۹ بعد از ظهر به وقت تهران

ماجرای دختران آواره!

امروز من و خواهرم به دلیل لج و لجبازی‌های پدر و مادرم که از یکدیگر جدا شده اند، آواره خیابان ها شده ایم، در حالی که هیچ کدام از آن ها ما را به خانه راه نمی دهند و …

ماجرای دختران آواره!

دختر ۱۹ساله که به همراه خواهر کوچک ترش وارد کلانتری شده بود، با بیان این که پدرم ما را از خانه بیرون کرده و مادرم نیز با تعویض قفل های منزلش مدعی است مسئولیتی در قبال ما ندارد، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: از همان روزی که دست راست و چپم را شناختم، شاهد درگیری و ناسازگاری های بین پدر و مادرم بودم. در این میان، دخالت های اطرافیان پدرم بر مشکلات خانوادگی آن ها می افزود. در واقع آن ها آتش بیار معرکه بودند و با سخن چینی هایشان به این درگیری ها دامن می زدند تا جایی که بالاخره ۱۰سال قبل پدرم ما را رها کرد و به مکان نامعلومی رفت. آن زمان دو خواهرم ازدواج کرده بودند و من و خواهر کوچک ترم نزد مادرم ماندیم و در منزلی که ارثیه مادرم بود زندگی می کردیم. چند ماه بعد از این ماجرا، مادرم با گرفتن یک وکیل از پدرم به خاطر نپرداختن نفقه و هزینه های زندگی شکایت کرد. وقتی به حکم قانون پدرم را در جلسه دادگاه دیدیم، تازه مشخص شد که او با زن دیگری ازدواج کرده است و با او زندگی می کند.
خلاصه طبق رأی دادگاه قرار شد پدرم به هر کدام از ما ماهیانه ۲۵۰هزار تومان بپردازد اما مدتی بعد زیر تعهدش زد و پرداخت مخارج زندگی ما را قطع کرد. در همین حال مادرم نیز سرپرستی ما را به عهده گرفت و پدرم هر چند ماه یک بار سری به ما می زد و متوجه می شد که در سختی و عذاب زندگی می کنیم. مادرم در بیرون از منزل کار می کرد و به سختی می توانست از عهده هزینه های زندگی بر آید. پدرم آشکارا می گفت، برای تامین مخارج زندگی تان باید کار کنید اما ما در حال تحصیل بودیم و نمی توانستیم کاری پیدا کنیم. از سوی دیگر وضعیت مالی پدرم هر روز بهتر می شد تا جایی که یک شرکت باربری راه اندازی کرد و دو کامیون نیز خرید، اما از درآمدش چیزی به ما نمی داد.
خلاصه اواخر سال گذشته همسر دوم پدرم به دلیل سرطان ریه فوت کرد و او با دو پسر کوچکش تنها ماند. مادرم که این ماجرا را شنید از من و خواهرم خواست تا نزد پدرمان بازگردیم. او می گفت، ۱۰سال بدون پدر شما را بزرگ کردم اما دیگر توان این کار را ندارم!
خلاصه من و خواهرم به منزل پدرم رفتیم اما او که حاضر نبود سرپرستی ما را بپذیرد، با کتک کاری، فحاشی و توهین جنگ روانی به راه می انداخت تا ما از خانه اش بیرون برویم اما من و خواهرم که جایی نداشتیم مجبور به سکوت بودیم تا این که بالاخره پدرم قفل خانه را عوض کرد و ما را از خانه بیرون انداخت. در حالی که همه لوازم شخصی ما آن جا بود، به ناچار به دنبال پدرمان به خانه مادرزن دوم او رفتیم ولی او نه تنها ما را به منزلش راه نداد بلکه بعد از توهین و فحاشی و به جرم ایجاد مزاحمت با پلیس تماس گرفت. این در حالی بود که من و خواهرم به دنبال پدرمان بودیم تا ما را به خانه اش راه بدهد، چرا که درآمدی برای زندگی مستقل نداشتیم. از طرف دیگر نیز مادرم قفل منزلش را عوض کرده و ادعا می کند هیچ گونه مسئولیتی در قبال ما ندارد. این بود که دست به دامان قانون شدیم و به کلانتری آمدیم تا شاید …
شایان ذکر است، به دستور سرهنگ باقی زاده حکاک (رئیس کلانتری میرزاکوچک خان) پرونده دختر جوان برای انجام اقدامات حمایتی در دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی مورد رسیدگی قرار گرفت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *