جمعه , ۳۰ ام آذر ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۱۰:۳۶ بعد از ظهر به وقت تهران

دزدان کوچک!

از این که پدر و مادرم طلاق گرفته بودند نزد دوستانم احساس حقارت می کردم. آن ها مانند یک آدم بدبخت به من نگاه می کردند و من از این موضوع ناراحت بودم، به همین دلیل همیشه می خواستم طوری رفتار کنم که یک سر و گردن از آن ها بالاتر باشم تا به من توجه کنند چرا که …

https://www.dustaan.com/files/uploads/2020/08/www.dustaan.com-%D9%85%D8%AC%D9%84%D9%87-%D8%AE%D8%A8%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-1596624115.jpg

کودک ۱۱ساله ای که به همراه دوست ۱۰ساله اش به اتهام ربودن تلفن همراه به دایره مددکاری اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد هدایت شده بود، در حالی که به شدت اشک می ریخت و تلاش می کرد خود را بی گناه جلوه دهد، به کارشناس و مشاور کلانتری گفت: مادرم به خاطر اعتیاد پدرم از او طلاق گرفت و من هم نزد مادرم ماندم ولی از این که دیگر پدر نداشتم، خیلی ناراحت بودم.
مادرم که از قبل خیاط بود، در یکی از کارگاه های تولیدی مشغول کار شد تا خرج و مخارج زندگی ما را تامین کند. من هم که به خاطر تعطیلی مدارس در خانه حوصله ام سر می رفت، سعی می کردم با دوستانم در کوچه بازی کنم چرا که مادرم تا شب سر کار بود و من به تنهایی نمی توانستم خودم را سرگرم کنم. در این میان با «سعید» که در همسایگی ما زندگی می کرد بیشتر دوست بودم و با او برای بازی با دیگر دوستان‌مان به پارک می رفتیم. پدر و مادر سعید با یکدیگر اختلاف داشتند. آن ها همیشه با هم دعوا می کردند و کاری به سعید نداشتند. به همین دلیل من و سعید خیلی با هم صمیمی بودیم تا این که دو روز قبل سعید دنبال من آمد تا با هم بازی کنیم. من هم لباس پوشیدم و به اتفاق دو نفر دیگر از دوستان‌مان به پارک رفتیم تا سرسره بازی کنیم. هادی هم گوشی لمسی خودش را به پارک آورده بود و آهنگ پخش می کرد. وقتی هادی کاپشن اش را از تنش بیرون آورد، سعید به او گفت گوشی تلفنت را در جایی مطمئن بگذار تا کسی آن را ندزدد.
در حالی که همه ما سرگرم بازی بودیم، سعید به بهانه آب خوردن از ما جدا شد. چند دقیقه بعد هم مرا به گوشه ای کشید و در گوشم گفت که گوشی تلفن هادی را برداشته است. او گفت: جایی را سراغ داری که بتوانیم گوشی را بفروشیم؟! به او گفتم: منطقه معروف به دزدبازار پشت خانه خاله ام است که در آن جا گوشی دزدی می فروشند ولی هادی دوست ماست و آن گوشی را پدرش برای شرکت در کلاس های آنلاین مدرسه خریده است! ولی سعید مرا قانع کرد که باید گوشی را بفروشیم. بعد از آن به دزدبازار رفتیم و گوشی را به مردی جوان به مبلغ ۱۸۰هزار تومان و مموری آن را نیز ۲۰هزار تومان فروختیم. پول ها دست من بود که به همراه سعید به محله خودمان بازگشتیم.
برای خیلی از بچه های محله خوراکی های مختلف خریدیم و کلی هم در گیم نت بازی کردیم. اما شب، پدر هادی به در منزل ما آمد و من فهمیدم که او از ما شکایت کرده است. روز بعد، از کلانتری تماس گرفتند و من و سعید به این جا آمدیم و بقیه پول ها را هم با خودمان آوردیم ولی ما نمی خواستیم گوشی هادی را سرقت کنیم، فقط در برابر وسوسه ای قرار گرفتیم که خودمان را به دیگر دوستان‌مان نشان بدهیم و …
شایان ذکر است، با دستور سرگرد مهدی کسروی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) پدر و مادر دو کودک به کلانتری دعوت شدند و پس از آن که پدر هادی نیز از گناه دوستان فرزندش اعلام گذشت کرد، آن ها در دایره مددکاری اجتماعی تحت مشاوره های کارشناسی درباره مهارت های رفتاری با فرزندان قرار گرفتند.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *