دوشنبه , ۱۰ ام دی ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۷:۰۲ قبل از ظهر به وقت تهران

ماجرای شب پرهیاهو در اورژانس

روایتی متفاوت و خواندنی از ۳ روز بستری شدن یک بیماردر اورژانس عدالتیان؛ از پذیرش تا ترخیص.

ماجرای شب پرهیاهو در اورژانس

نمی دانم تا حالا سر و کارتان به بخش اورژانس بیمارستان ها افتاده است یا نه؟! تا ببینید در این قسمت شلوغ بیمارستانی، بیماران با چه شرایط و وضعیتی پذیرش می شوند؟ چگونه و در چه اوضاعی تحت مراقبت قرار می گیرند یا بستری می شوند؟نوع رسیدگی به بیمار اورژانس چگونه است؟ خدمات دهی به بیمار چه وضعیتی دارد؟ تکلیف «همراهی» یا «همراهان» بیمار چیست؟شیوه برخورد و تعامل کادر درمانی اعم از پزشکان، پرستاران و نیروهای خدماتی با بیماران چگونه است؟ نرخ خدمات و غذا و پروسه ترخیص بیمار چگونه انجام می شود؟! و …شاید دانستن پاسخ این سوالات برای خیلی ها جالب باشد. آن چه می خوانید خلاصه دیده های یک بیمار است که چند روز پیش با علامت خون ریزی داخلی دستگاه گوارش به اورژانس عدالتیان مراجعه می کند و از قرار معلوم نگاهی نسبتا دقیق به محیط اورژانس و شرایط و اوضاع آن داشته که توسط نگارنده در قالب گزارش به رشته تحریر درآمده است .حاج اکبرآقا، سه شبی مهمان این بخش اورژانس بیمارستان امام رضای مشهد بوده و حالا این مرد حدود ۶۰ ساله که به لطف خدا حالش خوب است می گوید:

 

            آن چه در قسمت پذیرش گذشت
حدود ساعت ۱۲ ظهر پنج شنبه بود که با یک همراه به اورژانس عدالتیان مراجعه کردم و با این که نیمه شب گذشته، پزشکی که خارج از بیمارستان شرح حالم را گرفته بود و به خاطر خون ریزی نسبتا شدید توصیه اکید داشت که فوری به اورژانس مراجعه کنم و طبیعتا باید استرس می داشتم و روحیه چندان مناسبی نداشته باشم اما با وضعیت عادی و روحیه ای خوب به بخش پذیرش اورژانس مراجعه کردم، خانم مسئول این قسمت سوالاتی کرد و گفت منتظر باشید تا معاینات انجام شود، خیلی سریع با تشکیل پرونده، روی یکی از تخت ها قرار گرفتم و چند دقیقه ای بیشتر طول نکشید که خانم پرستاری جوان و مودب کارهای ابتدایی را انجام داد، رفتارش برایم جالب بود خصوصا این که به خاطر سن و سالم مرا «بابا» خطاب می کرد. آن روز هوا سوز و سرمایی هم داشت، وقتی برای انجام آزمایش ها از دستم خون می گرفت به خاطر سرد بودن دست هایش از من عذرخواهی کرد! چون سابقه مراجعه به اورژانس نداشتم و بعضی چیزهایی که از این و آن شنیده بودم، این رفتار برایم جالب و البته شگفت آور بود!حالا نوبت معاینه و گرفتن شرح حال توسط خانم جوان دیگری رسید که دانشجوی پزشکی بود. وی دقیق و با حوصله این کار را انجام داد، بعد از خون گیری و اندازه گیری فشار خون و … ثبت شرح حال در پرونده ای که تنظیم کرده بودند، آن هم فقط با گرفتن یک کپی از دفترچه بیمه و بدون گرفتن هیچ وجهی، حدود ۱۰ دقیقه بعد به قسمت بستری اورژانس انتقال داده شدم.
           آن چه در قسمت بستری گذشت
اکبرآقا که هنگام بیان این حرف ها، شوری توامان با اظهار رضایت در گفته هایش حس می شد، چنین ادامه داد: در این قسمت دوباره یک دانشجوی پزشکی دیگر سراغم آمد و سوالاتی جزئی تر از نفر قبلی درباره بیماری ام کرد، این مرد جوان کوتاه قامت مودب و با حوصله که روی اتیکت اش نوشته شده بود دکتر … به سوالاتم نیز با دقت جواب می داد، این رفتارها، هر آن برشگفتی ام می افزود، خصوصا در مقایسه با رفتاری که از برخی پزشکان در مطب های خصوصی دیده بودم!مرد ریش سفید راوی این گزارش حین گفته هایش بر قدر دانستن نعمت بی بدیل «سلامت» تاکید می کند و با کشیدن آهی چنین ادامه می دهد: هنگام بستری در این قسمت متوجه شدم که از این لحظه که «سرم» و «سوند» و …وصل شده دیگر اجازه پایین آمدن از تخت ندارم، چون سابقه این کارها را نداشتم بسیار متاثر و آزرده شدم چرا که به من گفتند کارهای شخصی ات را نیز باید به کمک نیروهای خدماتی انجام دهی! بغضی تلخ گلویم را می فشرد و با خود می گفتم چگونه! چگونه! من خجالت می کشم! خیلی تحمل کردم اما بالاخره مجبور شدم به این ماجرا تن در دهم، خدا می داند که از نیروی خدماتی که پرستاران، آنان را «بچه های کمکی» صدا می زدند، چقدر خجالت کشیدم، اما رفتار و برخورد مناسب و برادرانه او و دیگر همکارانش، باعث آرامش ام شد.
           ماجرای جنجال و هیاهو در اورژانس
اکبرآقای قصه این گزارش، سری تکان می دهد و می گوید: فلانی اما شنیدن آن همه جیغ و داد و فریاد و شیون در محیط اورژانس نیز برایم بسیار عجیب بود. این مرد پا به سن گذاشته که با صداقت و  انصاف بیگانه نیست درباره ماجرای آن جیغ و داد می گوید: حدود غروب شده بود که ناگهان صدای جیغ بلند یک خانم از چند تخت آن طرف تر به گوش رسید، سپس صدای گریه مدام یک مرد فضای اورژانس را پر کرد، از این لحظه به بعد حدود پنج، شش نفری که گویا از بستگان درجه یک یکی از بیماران بستری در اورژانس بودند، در حال آمد و رفت به بالین بیمار و دوباره خروج از اورژانس شدند، یکی داد می کشید، دیگری گریه می کرد و… حالا و در این لحظات نفس های «مادر» به شماره های آخر افتاد و روحش به آسمان پر کشید و فرزندانش را تنها گذاشت. در این هنگام دیگر کسی جلودار فرزندان این مادر نبود، خانمی که گویا دختر آن مرحوم بود، به فاصله چند دقیقه آمد وسط این قسمت اورژانس و در بین پرسنل و بیماران بستری شده فریاد سر داد که مردم ببینید «این ها مادرم را کشتند!» درست است که داغ آن هم داغ مادر بسیار سخت است اما با خود می گفتم این همه فریاد و جیغ و داد و گفتن این جملات آن هم در اورژانس و جایی که این همه مریض بدحال بستری هستند، چه توجیه اخلاقی و منطقی دارد؟! دلم برای مادر و فرزندان جوان او بسیار می سوخت، قطرات اشک بر گونه هایم جاری شد ولی برخی رفتار و گفتار بعضی اقوام این مادر مرحوم چندان قابل قبول نبود آن هم در چنین محیطی پر از بیمار بستری!اکبرآقا می گوید: نکته جالب در جریان این جیغ و دادها این بود که به لطف خدا، حتی پرسنل حراست، با بستگان این مرحوم برخورد مناسبی داشتند و هنگام حضور یکی دو نفر از نیروهای انتظامی نیز، مواجهه و برخورد نامناسبی مشاهده نشد، البته سکوت مطلق پرسنل و حوصله به جای آنان در مقابل این همه سر و صدا و البته اتهام نیز قابل توجه بود، سکوت و نشان ندادن واکنشی که شاید لحظاتی، رگه هایی از بی تفاوتی را به ذهن متبادر می کرد.
           آن چه در قسمت پرستاری گذشت
اکبرآقا پس از بیان این ماجرا، درباره آن چه در بخش اصلی بستری بیماران اورژانس دیده بود، می افزاید: حدود یک ساعت بعد و پس از گرفتن عکس از سینه ام در بخش رادیولوژی بیمارستان که نمی دانم به چه دلیل انجام شد، به قسمت دیگری که گویا بخش اصلی بستری در اورژانس بود انتقال داده شدم، این جا سیم های دستگاه پیشرفته ای که میزان فشار خون، نبض و اکسیژن خون را نشان می داد به دست هایم وصل شد، پرستار جوانی که این کار را انجام داد، خودش را معرفی کرد و برگه هایی را که توضیحاتی درباره نوع بیماری و اقدامات لازم در آن نوشته شده بود به من داد و سپس گفت اگر کاری داشتی به وسیله این زنگ، مرا مطلع کن.دقایق و ساعت ها به کندی هر چه تمام تر می گذشت، بیدار خوابی به شدت آزارم می داد، درخواست آرام بخش کردم، گفتند چند وقتی است که بنا به دستور، داروها از پرستاری جمع آوری شده و فقط با دستور و تایید پزشک باید از داروخانه اورژانس تهیه شود. به هر سختی و به هر حال شب اول گذشت، هر ۸ ساعت آزمایش خون گرفته و سرم ها شارژ می شد، در حالت وصل سرم و سوند و… روی تختی که گویا از چند جا شکسته و ترمیم شده بود، اگر لحظاتی چشم هایم گرم خواب می شد، آن هم در حالتی که بالشی برای گذاشتن سر وجود نداشت، ناگهان صدای برانکاردی که هنگام عبور بر کف اورژانس، صدایی مانند صدای حرکت قطار روی ریل از آن به هوا برمی خاست، چرتم را پاره می کرد، گاهی نیز صدای کشیده شدن سطل های چرخ دار جمع آوری زباله در فضا می پیچید، البته صداهای بلند برخی پرسنل که برای انجام کار بیماران یا دیگر خدمات در محیط اورژانس طنین می افکند و خود دلیل و بهانه ای دیگر برای تداوم بیدارخوابی و سلب آرامش می شد.لحظاتی هم چند خانم پرستار جوان که گویا فراموش کرده بودند در بخش پرستاری و در وسط بیماران بستری اورژانس نشسته‌اند از روی حواس پرتی بلند بلند حرف می زدند و با صدای بلندتر خنده سرمی دادند! که حدود یک ساعت بعد که خودم را راضی کردم با یکی از آنان در کمال ادب صحبتی داشته باشم، گفتم دخترم شما که این قدر خوب و مودب هستید و این همه زحمت می کشید کمی آرام تر صحبت کنید که آن پرستار جوان مودبانه عذرخواهی کرد و گفت سعی می کنم.
           نظافت اورژانس
بیمار گزارش ما که چند روزی است ترخیص شده درباره خدمات نیروهای خدماتی یا نیروهای معروف به «کمکی» در اورژانس عدالتیان می گوید: در این سه شبی که بستری بودم می دیدم که نیروهای خدماتی به نظافت و پاکیزه نگاه داشتن محیط همت ویژه ای دارند و جالب این که بعد از صبحانه که معمولا بین ساعت ۶ تا ۶:۳۰ صبح سرو می شد، همه این نیروها به صورت ویژه برای نظافت و مرتب کردن محیط حتی «آنکارد» تخت ها اقدام می کردند و از قرار معلوم هر روز ساعت ۷ طبق برنامه تعریف شده کسانی از جمله سرپرستارها برای بازدید محیط می آمدند، این عزیزان که معمولا لباس های کرم رنگ بر تن داشتند نیز رفتار خوب و مناسبی با بیماران دارند خصوصا آقای … که در مدتی که من بستری بودم انصافا می دیدم از جان و دل و بی منت به بیماران خدمت می کرد که خداوند اجرشان دهد.
           در اورژانس به بیماران ماسک داده نمی شد
از نکات جالبی که اکبرآقا می گفت، این بود که گویا در اورژانس از دادن ماسک به بیماران خبری نبوده و بیماران در این شرایط کرونایی باید خودشان ماسک تهیه می کردند، آن هم در حالی که بیمارستان برای بستری، انجام آزمایش ها، پرستاری، خدمات، غذا و… هزینه زیادی می کند!بیشتر پتوهای موجود نیز گویا به خاطر کمبود بودجه گرچه شست و شو داده می شود اما دیگر رنگ و رویی برایشان باقی نمانده که شاید کمک خیران و البته دولت بتواند گامی ارزنده در مسیر تهیه چنین اقلامی برای بیمارستان های دولتی باشد.
           قصه هزینه های اورژانس
از جمله نکات قابل توجه در گفته های بیمار ترخیص شده گزارش ما این است که او درباره کمبود ملموس پزشک متخصص در اورژانس و ارتباط بسیار کم و محدود ایشان با بیماران سخن می گوید. اما نکته بسیار قابل توجه در صحبت های اکبرآقا، هزینه های دریافتی توسط اورژانس است. او می گوید برای سه شبی که بستری بودم و با انجام آزمایش های متعدد و حمل با آمبولانس در محیط بیمارستان برای انجام «آندوسکوپی» و… و همه خدماتی که انجام شد، در پایان و هنگام ترخیص مبلغی در حدود ۶۰۰ هزار تومان از من دریافت کردند که این مبلغ حتی هزینه همان چند وعده صبحانه، ناهار و شامی که دادند، نمی شود. نکته و مسئله ای که در این بحبوحه گرانی ها و تورم سرسام آور بسیار قابل توجه و البته شایسته قدردانی از مجموعه نظام سلامت و دولت و حاکمیت است. القصه اکبرآقای گزارش ما که به لطف خداوند این روزها حالش خوب است و منتظر حلول سال نو و رسیدن به سال ۱۴۰۰ در کنار خانواده، برای همه انسان ها خصوصا هموطنان عزیزمان و مجموعه پرستاران و پزشکان و نیروهای خدماتی و کادر درمان و مجموعه مدافعان سلامت، آرزوی تندرستی و بهروزی و عاقبت به خیری می کند و به روح همه شهیدان دین و میهن و شهدای مدافع سلامت درودی خالصانه تقدیم می کند.
امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *