جمعه , ۳۰ ام آذر ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۱۰:۴۱ بعد از ظهر به وقت تهران

رویای اسکناس های قله هرم!

آن زن جوان که به خاطر عضویت در یک شرکت هرمی فروش کالا از همسرش طلاق گرفته بود چنان با وعده و وعیدهای دروغین مرا به سوی عضویت در آن شرکت سوق داد که باورم شده بود ظرف ۶ ماه زندگی ام دگرگون می شود و در کمتر از یک سال به قله هرم می رسم و در میان اسکناس ها غوطه ور می شوم اما …

https://www.dustaan.com/files/uploads/2020/11/%D8%AF%D8%B3%D8%AA%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C.jpg

این ها بخشی از اظهارات جوان ۳۳ ساله ای است که در سودای پولدار شدن فریب چرب زبانی های یک زن جوان را خورده و سرمایه اش را از دست داده بود. این مرد جوان پس از اعلام شکایت و تشکیل پرونده قضایی درباره این ماجرای تاسف بار به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: مادرم خانه دار و پدرم کارگر ساده بود که درآمدش کفاف هزینه های زندگی خانواده پنج نفره ما را نمی داد به همین دلیل من پس از پایان تحصیلات مقطع دبیرستان وارد بازار کار شدم تا زودتر به ثروت برسم چرا که در سطح پایین اجتماع بودیم و من از این موضوع رنج می بردم. سودای پولدار شدن رهایم نمی کرد به گونه ای که دوست داشتم یک شبه به آخرین پله ترقی برسم اما واقعیت اجتماع و روزگار این گونه نبود و من هر بار به سختی زمین می خوردم با وجود این هر بار برادر و خواهرانم دستم را می گرفتند تا دوباره روی پاهایم بایستم. ابتدا یک کارگاه تولیدی مواد خوراکی با شراکت یکی از دوستانم راه اندازی کردم ولی به خاطر بی تجربگی در بازار سرم را کلاه گذاشتند و بعد از ۶ ماه کارگاهمان تعطیل شد. بعد از آن به ساخت لوازم تزیینی و دکوراسیون منزل روی آوردم اما باز هم همه ابزار کارم را سرقت کردند. خلاصه در همین گیرودار با زن ۴۰ ساله ای به نام «سیمین» آشنا شدم که در یک شرکت هرمی فروش کالا فعالیت می کرد. او به خاطر عضویت در همین شرکت از همسرش جدا شده بود و با دو پسر کوچکش زندگی می کرد. او که دیگر نمی توانست از این شرکت خارج شود و باید برای رهایی خودش افراد دیگری را به دام می انداخت با چرب زبانی مرا طعمه خودش قرار داد من هم که فریب وعده و وعیدهای او را برای پولدار شدن خورده بودم به عضویت این شرکت درآمدم و باید کالاهای غیرضروری می خریدم که اغلب آن ها قابل استفاده نبود و در بازار هم خریداری نداشت به خاطر این که مجبور بودم عضویتم را ارتقا بدهم به ناچار مادرم و دو نفر دیگر از بستگانم را عضو این شرکت کردم. سیمین خیلی به من نزدیک شده بود و در مکان هایی که با هم می رفتیم به راحتی مرا به عنوان همسر خودش معرفی می کرد. من هم که شیفته او شده بودم همه تلاشم را می کردم تا برای خشنودی سیمین اعضای بیشتری را عضو این شرکت بکنم خودم نیز همه سرمایه و پول هایی را که از برادر و خواهرانم می گرفتم به نفع شرکت هزینه می کردم حتی کارت هایی را که به من و مادرم و دیگران می فروخت مخصوص اتباع خارجی بود و هیچ کاربردی برای افراد ایرانی نداشت تا این که مادرم به تهران رفت و متوجه شد که آن شرکت معروف فروش کالا یک شرکت هرمی ورشکسته است که بیشتر اعضای آن انصراف داده‌اند اما هنوز سرکردگان شرکت به تبلیغ گسترده خود ادامه می دهند و با سودای پولدارشدن سعی دارند جوانان بیشتری را به دام بیندازند. وقتی موضوع را با سیمین در میان گذاشتم و ماجرای ورشکستگی این شرکت هرمی را برایش توضیح دادم با پاسخ های سرد او روبه رو شدم به گونه ای که فهمیدم او از قبل از این ماجرا اطلاع داشته به همین خاطر دیگر به تماس هایم پاسخ نداد .حدود ۱۰ روز بعد متوجه شدم او با جوان دیگری به نام «محیار» آشنا شده و با همان شگردی که مرا فریب داده بود سراغ او رفته است و حالا این طعمه جدید را همسر خود معرفی می کند و …
اکنون نیز در حالی که همه سرمایه ام را برای رسیدن به رویاهایی باورنکردنی از دست داده ام دست به دامان قانون شده ام تا از طعمه قرار گرفتن جوانان دیگر جلوگیری کنم.
شایان ذکر است با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ احمد مجدی (رئیس کلانتری سجاد) تلاش نیروهای انتظامی برای ریشه یابی این ماجرا آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *