لحظه ای که با مجوز قضایی پسر و دختر کوچکم را ملاقات کردم، ناگهان همه وجودم لرزید. پاها و برخی دیگر از اندام فرزندانم کبود شده بود. خیلی زود فهمیدم باز هم پدرشان آن ها را کتک زده است و …
زن ۳۷ساله که برای افشای ماجرای کودک آزاری دست به دامان قانون شده بود، در حالی که به شدت گریه می کرد، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: ۱۰سال قبل عاشق پسری شدم که خواهرش در همسایگی ما سکونت داشت. «شیرین» آن قدر از برادرش نزد من تعریف کرد که دلباخته او شدم اما مادرم وقتی ماجرا را فهمید، به شدت با این ازدواج مخالفت کرد. او می گفت ما هیچ تناسبی با هم نداریم اما با مقاومت و اصرار من، بالاخره مراسم خواستگاری و عقدکنان برگزار شد و من به عقد «محمدولی» درآمدم. با وجود این هنوز چند ماه بیشتر از ازدواجم نگذشته بود که پی به اشتباه خودم بردم اما دیگر دیر شده بود و چاره ای جز ادامه زندگی نداشتم. همسرم مردی بسیار عصبی بود و شغل درست و حسابی نداشت. هر کاری پیدا می کرد فقط چند ماه طول می کشید که اخراج شود یا خودش نتواند در آن شغل دوام بیاورد.
یک سال بعد از آغاز زندگی مشترک در حالی که دخترم را باردار بودم همسرم سوگند خورد که دیگر مسئولیت پذیر باشد و برای رفاه و آسایش خانواده اش تلاش کند ولی عصبانیت های او پایانی نداشت. همسرم نه تنها مرا زیر مشت و لگد می گرفت و در حالی که باردار بودم از خانه بیرون می کرد، بلکه بعد از به دنیا آمدن دخترم، او را نیز به خاطر نخوردن شیر کتک می زد. پدر من فردی نظامی و سرشناس بود به همین دلیل برای حفظ آبروی خانوادگی ام همواره سکوت می کردم و هیچ حرفی نمی زدم تا این که بالاخره حدود سه سال قبل همسرم به یک سفر زیارتی رفت. رفتار او بعد از این سفر به کلی تغییر کرد به گونه ای که مهربان شده بود و برای چند ماه من و دخترم را کتک نمی زد. او حتی یک سال در شغلی که پیدا کرده بود دوام آورد و از کار اخراج نشد. واقعا همه چیز تغییر کرده بود و من انگار تاکنون یک کابوس وحشتناک می دیدم که به طور ناگهانی از خواب بیدار شده بودم. در همین شرایط همسرم دوباره از من خواست تا باردار شوم ولی من از شنیدن این جمله خیلی ترسیدم چرا که در زمان بارداری قبلی چنان اذیت شده بودم و از یادآوری آن روزها وحشت داشتم که به هیچ وجه راضی به بارداری دوباره نبودم.
با وجود این با مهربانی ها و چرب زبانی های همسرم فریب خوردم و تصمیم گرفتم به خواسته اش احترام بگذارم اما با نتیجه اولین سونوگرافی دوباره همه چیز به هم ریخت. به محض این که پزشکان احتمال دادند که جنینم دختر است دوباره همسرم عصبانی شد و در حالی که کتکم می زد مرا به خانه پدرم برد و تا زمانی که نفهمید نتیجه سونوگرافی اول اشتباه بوده و من پسری را باردار هستم، هیچ گاه به سراغم نیامد. این در حالی بود که بعد از تولد پسرم باز هم رفتارهای عصبی و خطرناک همسرم ادامه یافت تا این که پدرم بر اثر ابتلا به بیماری کرونا از دنیا رفت و من تنها پشتیبانم را از دست دادم.
بعد از این ماجرا، وقتی کتک کاری ها و ناسازگاری های همسرم ادامه یافت، به ناچار تقاضای طلاق دادم و از این زندگی مشترک بیرون رفتم ولی فرزندانم نزد همسرم ماندند و من هر بار با خواهش و التماس و با دستور قضایی می توانستم به دیدار فرزندانم بروم اما مدتی قبل وقتی به دیدار دختر و پسرم رفتم آثار کبودی را روی پیکرشان دیدم به گونه ای که همه وجودم لرزید. از دخترم که هفت سال داشت درباره کبودی ها پرسیدم ولی او به خاطر ترس از پدرش چیزی نمی گفت تا این که بالاخره از زیر زبانش کشیدم و متوجه شدم همسرم برای آن که دخترم قصد داشته کارتون ببیند او را با کمربند کتک زده و زمانی که پسر دوساله ام به دفاع از خواهرش برخاسته، او را نیز زیر ضربات شلاق گرفته است و …
در همین حال دختر هفت ساله که کنار مادرش ایستاده بود در حالی که اضطراب در چهره اش نمایان بود و گاهی لکنت در بیانش دیده می شد، درباره این ماجرا به مشاور کلانتری گفت: من و داداشی بازی می کردیم که من به بابا گفتم می خواهم کارتون ببینم ولی بابا که دوست داشت اخبار گوش کند با کمربند به پاهایم زد. وقتی داداشی دید من اشک می ریزم به طرف من آمد تا کمکم کند ولی بابا او را هم زد اما اگر او بفهمد که به شما گفته ام باز هم مرا می زند و …
شایان ذکر است، با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد مهدی کسروی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) وقتی پدر کودکان از آمدن به کلانتری خودداری کرد، کودکان با دستور معاون دادستان تحویل مادرشان شدند و این پرونده به دادسرا ارسال شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی