جمعه , ۳۰ ام آذر ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۹:۰۲ بعد از ظهر به وقت تهران

ماجرای طلا های سرقتی!

من به طور کامل از نحوه سرقت طلاهای خواهرشوهرم مطلع هستم و خوب می دانم چه کسی به این طلاها دستبرد زده است، چرا که مادرم با چشمان خودش صحنه سرقت را دیده است اما او به خاطر سکته مغزی قادر به سخن گفتن نیست و…

ماجرای طلا های سرقتی!

زن ۶۰ ساله در حالی که خود را مقابل یک رسوایی ناجوانمردانه می دید، با ابراز نگرانی از یک حادثه تاسف بار به مشاور به مددکار اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: از حدود هشت سال قبل همسرم به عنوان سرایدار یکی از مراکز تجاری مشغول کار شد و من و فرزندانم در اتاق سرایداری ساکن شدیم تا این که فرزندانم ازدواج کردند و آبرومندانه به دنبال سرنوشت خودشان رفتند اما چهار سال قبل مادرم دچار سکته مغزی شد و قدرت تکلم خودش را از دست داد، به همین دلیل با پیشنهاد همسرم، او را نزد خودمان آوردیم تا بتوانم بهتر از او مراقبت کنم.

خلاصه با همه سختی ها و مشکلات روزهای آرام و شیرینی را سپری می کردیم تا این که در تعطیلات عید خواهرشوهرم که در تهران ساکن است به همراه پسر ۱۷ساله اش به مشهد آمدند و مهمان ما شدند. خواهرشوهرم از همسر قبلی خود طلاق گرفته و در حالی با مردی ثروتمند ازدواج کرده بود که پسرش رابطه خوبی با ناپدری اش نداشت و مدام با رفتارها و خواسته های نامتعارفش موجب بروز اختلاف و درگیری های شدید لفظی می شد. «فرید» ترک تحصیل کرده بود و نه تنها به دنبال شغل مناسبی نمی گشت بلکه همواره به دلیل مزاحمت های خیابانی برای دختران و درگیری و نزاع دردسرهایی را برای پدر و مادرش ایجاد می کرد.

زمانی که آن ها در منزل ما مهمان بودند، از مادرش خواست تا مبلغ ۳۰ میلیون تومان برای خرید یک قلاده سگ به او بپردازد اما ناپدری فرید که این حیوان را نجس می داند، به شدت مخالفت کرد. در همین اثنا یک روز بعدازظهر خواهرشوهرم به منظور زیارت و گردش قصد خروج از منزل را داشت که همسرم به او پیشنهاد کرد برای پیشگیری از سرقت احتمالی یا وقوع حادثه ای ناگوار، طلاهایش را از دست و گردنش خارج کند و در خانه بگذارد.

مهشید هم پذیرفت و طلاهایش را درون چمدان مسافرتی اش گذاشت. چند ساعت بعد و در حالی که هنوز مهشید به منزل بازنگشته بود، مادرم با علامت و اشاره به من فهماند که فرید طلاهای مادرش را از درون چمدان برداشت. من هم نه تنها عکس العملی نشان ندادم بلکه به مادرم نیز فهماندم که چیزی در این باره نگوید چرا که معتقد بودم این موضوعی خانوادگی است و ما نباید در آن دخالت کنیم. خلاصه عصر روز بعد خواهرشوهرم و پسرش از ما خداحافظی کردند و به طرف راه آهن به راه افتادند چرا که بلیت بازگشت به تهران را از قبل تهیه کرده بودند اما هنوز یک ساعت از این ماجرا نگذشته بود که مهشید اشک ریزان با من تماس گرفت و در حالی که بیان می کرد طلاهایش درون چمدان نیست، تهمت دزدی به همسرم زد. او معتقد بود برادرش با نقشه قبلی از او خواسته بود تا طلاهایش را در خانه بگذارد! من باز هم ماجرای فرید را بازگو نکردم و از آن ها خواستم تا به منزل ما بازگردند. در همین اثنا موضوع سرقت طلاها را برای همسرم بیان کردم، او هم به محض این که خواهر و خواهرزاده اش به خانه آمدند، از فرید خواست تا طلاها را بازگرداند اما با کتمان فرید، ماجرا به گونه ای دیگر رقم خوردبه طوری که مهشید ادعا می کرد به پسرش تهمت می زنیم.

بالاخره آن ها روز بعد عازم تهران شدند و آبروی ما را در حالی نزد عروس و دامادهایمان بردند که سال ها آبرومندانه و شرافتمندانه زندگی کرده‌ایم. با وجود این، ماجرا پایان نیافت و اکنون خواهرشوهرم مدعی است باید بخشی از سند منزلمان را به نام او ثبت کنیم تا خسارت هایش جبران شود، در غیر این صورت به همراه وکیلش به مشهد می آید تا از من و همسرم به اتهام سرقت طلا شکایت کند. حالا مانده ام که… شایان ذکر است، به دستور سرهنگ احمد مجدی (رئیس کلانتری سجاد) بررسی کارشناسی این پرونده به مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

۴/۵ - (۱ امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *