جمعه , ۳۰ ام آذر ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۹:۱۹ بعد از ظهر به وقت تهران

شبح نامرئی در پاتوق سیاه!

چند روز قبل ماموران دایره اطلاعات کلانتری شفای مشهد از طریق منابع و مخبران محلی به اطلاعاتی دست یافتند که نشان می داد افراد مشکوکی به یک منزل مسکونی در خیابان حرعاملی رفت و آمد دارند بنابراین به دستور سرگرد علی امارلو (رئیس کلانتری) تحقیقات غیرمحسوس در این باره آغاز و مشخص شد که اهالی محل نیز از حضور افراد سابقه دار و خلافکار در این منزل ناراضی هستند. به گزارش خراسان، این گونه بود که نیروهای ورزیده دایره اطلاعات کلانتری با دستور قضایی وارد عمل شدند و مرد ۴۶ ساله ای را دستگیر کردند. این مرد جوان بعد از انجام مشاوره های تخصصی در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری و قبل از آن که راهی زندان شود، در گفت وگویی یک ساعته به سوالات خراسان پاسخ داد. آن چه می خوانید نتیجه گفت وگو با این مرد کراکی است.

شبح نامرئی در پاتوق سیاه!

نامت چیست؟ ح. الف
چند سال داری؟ ۴۶ سال
به چه  جرمی دستگیر شدی؟ منزل من محل تجمع خلافکاران و به عبارتی پاتوق استعمال مواد مخدر بود که با حضور ماموران کلانتری شفا پلمب شد. خودم نیز دستگیر و راهی کلانتری  شدم.
چقدر درس خواندی؟ مدرک کارشناسی تاریخ را در یکی از دانشگاه های دولتی کشور کسب کردم.
چرا این رشته را انتخاب کردی؟ از دوران کودکی و نوجوانی به درس تاریخ علاقه داشتم و از مطالعه سرگذشت گذشتگان لذت می بردم و در دوران دانشگاه هم این رشته را برای ادامه تحصیل برگزیدم .
پس اهل مطالعه هستی؟ بله تا حدودی!
اهل مشهدی؟ خیر در یکی از  شهرستان های اطراف مشهد متولد  شدم اما اکنون سال هاست که در مشهد سکونت دارم .
شغلت چیست؟ بیکارم
پدر و مادرت در قید حیات هستند؟ چند سال قبل پدرم‌ را  از دست دادم، مادرم نیز مدتی بعد از مرگ پدرم دچار سکته مغزی شد به طوری که اکنون  تنها زندگی نباتی دارد.
اگر موافقی کمی درباره دوران کودکی و نوجوانی ات صحبت کنیم، می خواهم بدانم چه روزهایی را در آن دوران سپری کردی؟ در آن دوران بهترین روزهای زندگی ام را سپری می کردم. خانواده ام از لحاظ موقعیت مالی در سطح بالایی قرار داشتند و بهترین امکانات را برای من و دیگر خواهر و برادرانم  فراهم کرده بودند. ما در شهر کوچک خود خانواده ای مرفه و سرشناس بودیم  .
پس ارتباط خوبی با پدر و مادرت داشتی؟  بله پدرم بزرگ ترین الگو و اسطوره زندگی ام بود اما در ۱۵  سالگی  با دوستان خوبی ارتباط نگرفتم و درگیر یک رابطه عاطفی اشتباه شدم و همین اتفاق باعث شد که بین من و پدرم اختلافاتی ایجاد شود .
یعنی در ۱۵ سالگی عاشق شدی؟ بله اولین بار در ۱۵ سالگی عاشق شدم اما آن عشق به سرانجامی نرسید .
چرا؟ با این که کسی عشق من را جدی نگرفت اما من می خواستم با سمانه ازدواج کنم اما متاسفانه او به من خیانت کرد و با شخص دیگری ازدواج کرد .
دوباره کی عاشق شدی؟ وقتی مدرک لیسانسم  را گرفتم برای گذراندن خدمت سربازی به مشهد آمدم و آن جا نیز برای دومین بار عاشق  شدم که این آشنایی به ازدواج منجر شد .
چگونه با همسرت آشنا شدی؟ او خواهر یکی از دوستان دوران سربازی ام بود. تکتم چشمان نافذ و گیرایی داشت و بسیار مغرور و دوست داشتنی بود به طوری که وقتی برای اولین بار  او را دیدم قلبم لرزید و اطمینان یافتم تقدیر من با چشمان او گره خواهد خورد!
خانواده ات با ازدواجتان موافق بودند؟ خیر آن ها به ازدواج من و تکتم رضایت نمی دادند .
چرا؟ پدر و مادرم خانواده تکتم را هم شأن خانواده ما نمی دانستند چون پدر و برادر تکتم اعتیاد داشتند.
و در نهایت با تکتم ازدواج کردی؟ بله نمی خواستم مانند عشق اولم او را از دست بدهم البته برایم کمی سخت بود که به خواستگاری تکتم بروم. کمی خجالت می کشیدم چون به این معتقد بودم که ناموس رفیق، ناموس خودم است اما دل را به دریا زدم و به خواستگاری اش رفتم و با موافقت خانواده تکتم بعد از مدت کوتاهی زندگی مشترکمان را آغاز کردیم .
ارتباطت با همسرت چگونه بود؟ در ابتدا ارتباط بسیار خوبی داشتیم، عشق ما عشقی آتشین بود و همه دوستان و آشنایان  حسرت زندگی مان را می خوردند. من حتی به خاطر تکتم موقعیت شغلی را که برایم در یکی از وزارتخانه ها فراهم شده بود از دست دادم چون او حاضر نبود خانواده اش را ترک کند تا به شهر دیگری مهاجرت کنیم اما پس از این که اعتیاد پیدا کردم اختلافاتمان آغاز شد و در نهایت به رغم داشتن دو فرزند از یکدیگر جدا شدیم .
چه کسی به تو پیشنهاد مواد مخدر را داد؟ برای اولین بار به پیشنهاد  برادر تکتم که صمیمی ترین دوستم بود، مصرف شیره تریاک را آغاز کردم. در ابتدا از سر کنجکاوی و به صورت تفریحی مواد مخدر استعمال می کردم اما بعد از مدتی وابستگی ام‌ زیاد  شد و معتاد شدم .
از کی کار خلاف را آغاز کردی؟ بعد از این که معتاد شدم برای تهیه مواد مجبور بودم با افراد خلافکار معاشرت داشته باشم  و کم‌کم‌ پای آن ها به خانه و زندگی ام  باز شد. من هم چون بیکار بودم و پول مواد نداشتم، ناچار خانه ام را در اختیارشان قرار می دادم تا در کنار آن ها من هم  بتوانم مواد بکشم.
همسرت چه برخوردی با این رفتار داشت؟ او ابتدا از من خواست تا دست از رفیق بازی هایم بردارم اما بعد از این که با شکست مواجه شد، دست دو دخترم را گرفت و خانه  را ترک کرد.
چگونه حاضر شدی همسرت را طلاق بدهی؟ او  من ‌را تهدید کرد که مهریه اش را به اجرا می گذارد. خانه ای را که در آن سکونت داشتم، پدرم برایمان خریده و به نام من سند خورده بود. او می توانست با به اجرا گذاشتن مهریه اش  آن را توقیف کند. من هم به شرط بخشیدن مهریه اش با جدایی مان موافقت کردم.
سرنوشت فرزندانت چه شد؟ همسرم حضانت دو دخترم را به عهده گرفت و قول داد اجازه بدهد هر هفته آن ها را ملاقات کنم اما او به عهد خود وفا نکرد و اجازه دیدار فرزندانم را به من نداد.
چه مدت است که فرزندانت را ملاقات نکردی؟ نزدیک دو سال است که آن ها را ندیدم. وقتی دلتنگشان می شوم برایشان نامه می نویسم اما هیچ آدرسی از آن ها ندارم که نامه ها را برایشان بفرستم!
اکنون‌تنها زندگی می کنی؟ خیر شخص دیگری هم با من در آپارتمانم زندگی می کند اما او شبحی نامرئی است. تنها  من او را حس می کنم،  می بینم و صدایش را می شنوم. او به من آرامش می دهد و توانایی های  اعجاب آور و هیجان انگیزی  هم  دارد.
مثلا چه توانایی هایی؟ نمی توانم توضیح بیشتری به شما بدهم چون ممکن است به من بخندید یا این که بگویید من یک بیمار روانی هستم!
چرا؟ چون علاوه بر دوستی با این شبح نامرئی  من مدت هاست  با اجنه نیز در ارتباط هستم. تعدادی از  آن ها به من بسیار وابسته هستند و به من توانایی و قدرت خارق العاده ای می دهند.
می توانی بیشتر توضیح بدهی؟  اجنه کاری می کنند که من بسیار جذاب و زیبا به نظر برسم. باورتان نمی شود آن ها نوری به چشمان من بخشیدند که به وسیله آن می توانم همه را مسخ کنم. بارها اتفاق افتاده که من با ظاهری نامرتب و ژولیده در خیابان راه رفتم اما همه به خصوص جنس مخالف شیفته نگاه و ظاهرم شدند و حتی به من پیشنهاد آشنایی دادند!
چرا چنین تصوری داری؟ چون برخی اوقات خیلی به من نگاه می کنند حتی چند بار چند نفر جلو  آمدند و آدرس پرسیدند تا این گونه باب آشنایی با من را باز کنند!
درباره این موضوعات با دوستانت هم صحبت کردی؟ بله ولی آن ها مسخره ام می کنند و با خنده به من می گویند تو به دلیل مصرف مواد مخدر دچار  توهم شده ای  و چون تنها زندگی می کنی درگیر خیالات دروغین هستی!
افکار خودکشی هم داری؟ بله گاهی وقت ها ذهنم بسیار آشفته می شود و با خود می گویم من انسان بی مصرفی هستم که عمرم را به بطالت گذراندم و دوست دارم با خودکشی به این زندگی بیهوده پایان دهم  اما چون خودکشی گناه کبیره است این کار را انجام ندادم.
پس اعتقادات مذهبی هم  داری؟ بله گاهی نماز می خوانم!
دایر کردن پاتوق استعمال مواد که ممکن است اعمال غیر اخلاقی نیز در آن انجام شود گناهی ندارد؟ بله اشتباه کردم .
سابقه کیفری داری؟ بله این چندمین بار است که خانه ام توسط ماموران پلمب می شود.
اکنون چه مصرف می کنی؟ مدتی است کراک می کشم.
تصمیم به ترک مواد مخدر نداری؟ خیلی دوست دارم مصرف مواد را کنار بگذارم اما موفق نمی شوم و پس از مدت کوتاهی مجدد مصرف مواد را آغاز می کنم .
اکنون که راهی زندان هستی نمی خواهی تصمیم جدیدی برای زندگی ات بگیری؟ بله  من باید با واقعیت ها کنار بیایم و دیگر خودم را گول نزنم. من بیمار هستم و اعتیاد به بدترین نوع مواد مخدر دارم و اگر برای درمان اقدام نکنم به زودی از بین خواهم‌رفت. هر چند فکر می کنم تاکنون نیز از بین رفته‌ام و جز آن موجودی که برایتان تعریف کردم(شبح نامرئی) که سنگ صبور نام‌ دارد، دیگر  کسی برایم باقی نمانده که به او دل خوش کنم !
زندگی را دوست داری؟ خیر
تعریفت از زندگی چیست؟ به نظرم زندگی امانتی است که باید برای محافظت از آن جنگید. وقتی راه و رسم جنگیدن را بلد باشی می توانی بر مشکلات غلبه کنی اما من راه و رسم جنگیدن را بلد نبودم و اعتیاد باعث شد در مسیر پر تلاطم زندگی راه را گم کنم .
چه کسی را در سرنوشت پیش آمده مقصر می دانی؟ خودم را مقصر می دانم. خدا پدرم را رحمت کند او همیشه می گفت پسرم در جاده زندگی  من یک ماشین آخرین مدل را  زیر پایت انداختم اما مراقب باش گمراه نشوی و ویراژ ندهی اما  من‌ درست رانندگی کردن را بلد نبودم و مسیر را گم کردم. من در آن زمان معنای حرف های پدرم را نمی فهمیدم اما اکنون که معنای حرف هایش را می فهمم، تبدیل شدم  به یک انسان تنها، بیکار، بی هویت و اسیر افیون  که معطل مانده تا عزرائیل به سراغش بیاید!
اکنون چه آرزویی داری؟ آرزو دارم به گذشته بازگردم و همان آدم قبل بشوم. کاش بتوانم لذت انسان بودن را بچشم.
چه سخنی با خوانندگان روزنامه خراسان داری؟ از همه کسانی که این مطلب را می خوانند می خواهم برایم دعا کنند تا خداوند  به من اراده ای بدهد تا بتوانم اعتیادم را کنار بگذارم و…شایان ذکر است این متهم در حالی روانه زندان شد که دفتر خاطراتش را در کلانتری جا گذاشت.
امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *