جمعه , ۳۰ ام آذر ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۲:۴۰ بعد از ظهر به وقت تهران

ماجرای باند تبهکاران!

در افکار خودم غرق بودم که به دستگاه خودپرداز رسیدم. کارت بانکی ام را درون دستگاه گذاشتم تا مبالغی پول نقد بردارم اما وقتی به پشت سر برگشتم تا کسی را ببینم که نامم را صدا می زد، ناگهان جوانی قوی هیکل بر سرم آوار شد و حلقه های آهنین را بر دستانم گره زد، آن جا بود که فهمیدم …

ماجرای باند تبهکاران!

این ها بخشی از اظهارات مردی است که حدود دو سال قبل در مشهد و با همدستی زندانیان سابقه دار، اقدام به کلاهبرداری کرده بود. این متهم که با تلاش شبانه روزی کارآگاهان اداره عملیات ویژه پلیس آگاهی خراسان رضوی به اتهام جعل اسناد و فروش خودروی خارجی اجاره ای دستگیر شده است، پس از آن که به سوالات تخصصی سرگرد همتی (افسر پرونده) پاسخ داد، در تشریح سرگذشت خود گفت: زمانی که در رشته اقتصاد تحصیلات دانشگاهی ام را به پایان رساندم، یک شرکت بازرگانی تاسیس کردم و بعد از آن قصد داشتم کارخانه ای در منطقه آزاد اروند راه اندازی کنم اما با افزایش ناگهانی قیمت ها و اختلالات ارزی در دولت گذشته، ورشکسته شدم به طوری که برای جبران بدهکاری هایم در دام باندهای تبهکاری افتادم ولی خیلی زود دستگیر شدم و چند سالی را در زندان به سر بردم. روزی که مهر آزادی پای پرونده ام خورد و پایم را از زندان بیرون گذاشتم، آه در بساط نداشتم و غرورم نیز اجازه نمی داد دست نیاز به سوی دیگران دراز کنم چرا که روزگاری نه چندان دور برو و بیایی داشتم و مدیر یک شرکت بازرگانی بزرگ بودم.
خلاصه آن روز به سراغ یکی از دوستانی رفتم که با او در زندان آشنا شده بودم و اوضاع زندگی ام را برایش بازگو کردم. او هم بلافاصله گوشی تلفن را برداشت و مرا به تعدادی از خلافکاران مشهدی معرفی کرد که در زمینه کلاهبرداری فعالیت می کردند. اعضای آن باند خلافکار بلافاصله برای من بلیت هواپیما خریدند و اتاق یکی از هتل های معروف در هسته مرکزی شهر را برایم اجاره کردند. وقتی به مشهد رسیدم، در یک پارک بزرگ قرار گذاشتیم. آن ها نقشه کلاهبرداری از طریق اجاره و فروش یک خودروی خارجی را تشریح کردند و مدارک موردنیاز را برای جعل اسناد در اختیارم قرار دادند. در حالی که آن ها هیچ گونه نشان و مشخصاتی از خودشان به من ندادند اما من اسناد را مطابق خواسته آن ها فراهم کردم و در اختیارشان گذاشتم. طولی نکشید که با فروش آن خودرو در یک بنگاه معاملات خودرو، سکه هایی خریدیم و بین خودمان تقسیم کردیم. این گونه بود که من هم با تعدادی سکه طلا به اصفهان بازگشتم و با خرید یک خودروی پژو، منزلی نیز رهن کردم و همسر و فرزندانم را نزد خودم بردم. هنوز دو ماه بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که روزی خودروام در جاده واژگون شد و لگنم از چند جا شکست. دیگر بدبختی ها و فلاکت هایم بیشتر شده بود و هر روز با یک حادثه تلخ روزگارم سیاه تر می شد. همسرم نیز که نمی توانست این وضعیت را تحمل کند، از من طلاق گرفت و به دنبال سرنوشت خودش رفت. بعد از آن دوباره به سراغ یکی از دوستان دوران زندانم رفتم و با معرفی او در یک کارگاه تولیدی به عنوان نگهبان مشغول کار شدم چرا که جایی برای خوابیدن نداشتم. مبالغی را هم که با فروش خودرو، کلاهبرداری کرده بودم در حال اتمام بود. وقتی قصد داشتم مبالغ پایانی را از دستگاه خودپرداز بگیرم، ناگهان جوانی قوی هیکل نامم را صدا زد. وقتی برای احوال پرسی با او به پشت سرم چرخیدم، در یک لحظه چنان مرا در آغوش گرفت که انگار پرس شده بودم. زمانی که دست بندها بر دستانم حلقه زد از لهجه او فهمیدم که از کارآگاهان مشهد است و دیگر راه گریزی ندارم.
خلاصه وقتی به پلیس آگاهی خراسان رضوی منتقل شدم، به پای افسر پرونده ام افتادم و به او التماس کردم تا همدستان مشهدی ام را دستگیر کند. از آن جا که من آدرس یا مشخصاتی از آن ها نداشتم، باید خسارت های شاکی را به گردن می گرفتم ولی هنوز ۴۸ساعت بیشتر از زمان دستگیری ام نگذشته بود که در میان بهت و حیرت، خلافکاران مشهدی را در بازداشتگاه دیدم و در دلم به تیزهوشی کارآگاهان پلیس آگاهی خراسان رضوی آفرین گفتم اما ای کاش…
ماجرای واقعی با همکاری پلیس آگاهی خراسان رضوی

۳/۵ - (۱ امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *