دوشنبه , ۱۰ ام دی ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۶:۲۷ قبل از ظهر به وقت تهران

جنون دوری از عشق مرد گیلانی را ۴۶ سال غار نشین کرد! +تصاویر

مجله انلاین دوستان :   زندگینامه پیرمرد گیلانی که در اطراف یکی از روستای سه سار زندگی میکند بیش از ۴۶ سال از عمرش را در غاری میان جنگل های انبوه اطراف سه سار گوراب زرمیخ روستای جیرده منتهی به روستای سه ساراز توابع دهستان آلیان فومن سپری کرده و آخرین باری که استحمام کرده ۲۰ سال قبل بوده است.

بله درست است! اصلاً افسانه نیست و واقعیت تمام دارد. این مرد عاشق ۴۶ سال درون یک غار در جنگل های فومن زندگی کرده است. ماجرای عاشق دلباخته گیلانی عصر کنونی است که در پی شکست عشقی بیش از سی سال در غار زندگی میکند .زندگینامه پیرمرد  گیلانی که در اطراف یکی از روستای سه سار زندگی میکند بیش از ۴۶ سال از عمرش را در غاری میان جنگل های انبوه اطراف سه سار گوراب زرمیخ روستای جیرده منتهی به روستای سه ساراز توابع دهستان آلیان فومن سپری کرده و آخرین باری که استحمام کرده ۲۰ سال قبل بوده است.

عزیز نوروزی پرور پیرمرد ۶۶ ساله متولد آذر ۱۳۲۰ و شماره شناسنامه ۴، همانند انسانهای نخستین داخل یک حفره سنگی در میان جنگل های سربه فلک کشیده اطراف سه سار روستای جیرده فومن زندگی می‌کند و با آنکه اهالی محل یک کلبه چوبی برای وی ساخته اند از زندگی در آنجا خودداری می‌کند و همچنان بر زندگی غارنشینی اصرار دارد

وی گفت: طی مدت ۴۶ سال به زندگی غارنشینی خوگرفته ام و هرگز غذای گرم نخورده و روزها و شب هایم را با آب، نان، ماست و گیاهان جنگلی می‌گذرانم.نوروزی پرور که فاقد هرگونه امکانات بهداشتی است، افزود: ۲۰ سال پیش زمانی که در بیمارستان بستری بودم حمام کرده و بعد از آن رنگ حمام را ندیدم.

 

جنون دوری از عشق مرد گیلانی را غار نشین کرد! (عکس)

این پیرمرد غارنشین که پس از ۵ سال امسال موهای سرش را کوتاه کرده در این باره اظهار داشت: از آنجا که هرروز پیاده روی می‌کنم و به روستاهای سه سار-تطف رود الیان-تطف-گوراب زرمیخ- سرمی‌زنم و نان و ماست تهیه می‌کنم به اصرار مردم و بچه ها موهایم را کوتاه کردم و از این بابت بسیار دلخور و ناراحتم.اهالی و پیرمردان خوش قریحه روستاهای جیرده، مشه که، کنتانسر، گاو کوه ی آلیان سه سار گوراب زرمیخ نوروزی پرور را مردی بی‌آزار می‌دانند که تاکنون صدمه و آسیبی به کسی نرسانده اما از آداب اجتماعی و نوع معیشت دنیای امروز فاصله دارد و زندگی او غارنشینی را تداعی می‌کند.

 نوروزی پرور که به عزیز غارنشین شهرت دارد دارای حافظه خوبی است و تا کلاس پنجم ابتدایی درس خوانده و از ۲۰ سالگی به صورت طبیعی زندگی کرد اما از آن به بعد به جنگل پناه برد و احوالاتش دگرگون شد.وی اشعار زیادی از کتابهای اول تا پنجم ابتدایی را در ذهن خود به خاطر سپرده و آنها را زمزمه می‌کند.این غارنشین در ادامه گفت وگوی خود در مورد علت غارنشینی خود اذعان داشت: من در سوگ یگانه نگارم آواره کوه و جنگل شدم.وی از آرزویش سخن گفت: تنها آرزوی من داشتن یک تفنگ ته پر، یک کاخ و ازدواج با دختری زیبا است.

 

جنون دوری از عشق مرد گیلانی را غار نشین کرد! (عکس)

عزیز به جوانی رعنا وبلند قامت تبدیل گشت .در روستای اطرافش دختر ی زیبارو زندگی میکرد که نامش نگار بود .عزیز نگار راکه دید صد دل عاشقش شد وهر روز در زمانی معین در گذرگاه چشمه قرار میگرفت واورا میدید .زیبایی عزیز چیزی نبود که هردختری بتواند از آن صرفنظر نماید .واینگونه بود که عشق عزیز ونگار (عشقی پاک )اوج گرفت .

 وضع مالی خانواده نگار بهتر بود و نگار خواستگار دیگری هم داشت که آنهم از پشتوانه مالی بهتری برخوردار بود عزیز تلاش کرد خانواده اش را راضی کند تا به خواستگاری نگار بروند .پدر که ازیک طرف ازنظر مالی، ازدواج عزیز را زود میدانست

وازطرفی ازدواج با نگار را ازدست رفته میپنداشت وازطرفی ناامید درپذیرش وضع مالی عزیز ازطرف خانواده عروس بود مخالفت کرد .اما با اصرار مادر وواسطه های دیگر راضی به خواستگاری شد .نگار تحت فشار شدید خانواده برای ازدواج با دیگری بود وخانواده عزیز از طرف مقابل جواب رد گرفتند .

عزیز بیست ساله بود و مایوس نشد با واسطه های دیگر پیش رفت .اما تمام راهها به شکست منتهی شد .حتی عزیز راه فرار رابه نگار پیش نهاد داد که آنهم از طرف نگاربه دلایلی ردشد وخانواده اش هم پیشگیری کردند.عاقبت یک شب نابهنگام به عزیز خبر رسید که نگار عروسی دارد .به نزدیک خانه نگار رفت ودر آن سیاهی شب در دور ازچشم دیگران نظاره گر ازدست دادن معشوقش شد .عزیز نا آرام شد آن شب را در بالای درختی نشست واشک ریخت وقتی که اشکهایش تمام شد .در سحرگاهان قبل از آنکه خروسها نغمه جدایی را برای عزیز بخوانند از آبادی رفت وناپدید شد .

اخبار روز/ عزیز روحش را ازدست داده بود وبدون اینکه از کسی نفرت داشته باشد ،عهد کرد که در سوگ نگار زندگی تنهایی وجنگلی را انتخاب نماید تادور ازنگاه حسرت خود وترحم دیگران باشدگم شدن عزیز برای همه اهالی معمایی بود ولی پدر ومادر را در فراغ فرزند زمین گیر تر نمود .

اما عزیز دور چشم همه در دور ترین نقطه کوهستان در جایی صعب العبور در داخل غاری سکونت نمود .عزیز از هرگونه امکانات بشر محروم بود وکارش تهیه خوراکی های گیاهی وبدون آتش شب راه تاصبح درداخل غار بود وبا نغمه های نی وآواز شعرهای عاشقانه تالشی وشعرهایی که از مدرسه به یاد داشت به خواب میرفت .عزیز با حیوانات جنگل خوگرفت وزندگی همزیستی در کنار حیوانات را آموخت واز زندگی در جنگل وتنهایی وتاریکی درمیان انواع حیوانات ترسی نداشت .

ده سال اززندگی عزیز درغار گذشته بود که گروهی شکاربان درپی شکار آهو در زمستان به ردپای عریان آدمیزادی برخورد میکنند وقتی دنبال رد را میگیرند ، نزدیک غار موجودی را می بینند که شبیه آدمیزاد است با موهای بلند وپوششی نیمه عریان از پوست حیوانات ،با شلیک هوایی تفنگ های سرپر با وحشت از تصور غول به روستا بر میگردند .

خبر به ریش سفیدان محل که رسید با توجه به تعاریفشان از موجود غارنشین حدس زدند که شاید آن موجود عزیز گم شده باشد .گروهی از روستا همراه فامیلانی از عزیز به قصد کمک ویاری به عزیز به غار میروند اما هرچه صبر میکنند نتیجه ای نمی گیرند.گویا عزیز فهمیده و تغییر مکان داده بود .

این اتفاق بارها تکرا رمیشود ونتیجه ای نمی گیرند ودر نهایت مجبور میشوند ،عزیز احتمالی را به حال خود یگذارند .عزیز دیگر جنگلی شده بود واجتماع وآداب زندگی اجتماعی را ترک نموده بود .عزیز نه تنها با انسانها کاری نداشت بلکه حیوانات راهم دوست داشت وآزارش به احدی نمی رسید .چند نفر ازدوستان وفامیلان عزیز بعدها در پی انتظاروصبروکمین در جنگل اوراازدور میشناسند وهرچه اورا صدا میزنند عزیز چون رعدی از آنها ودر لابلای درختان با وحشت دور میشود .

وقتی عزیز پنجاه ساله شد وغارنشینی او از سی سال گذشت گروهی از اهالی ومردم با صفای تالش آلیان وابستگان عزیز تصمیم گرفتند به جای آوردن عزیز به روستا ،غذای خشک قابل اندوخته شدن ولباس ومواد اولیه زندگی بدون دیده شدن دراطراف غاربگذارنداین کار اهالی نتیجه داد .دختران وزنان اهالی جوراب ولباسهای پشمی میبافتند ومردانشان برنج وآرد ونان خشک به واسطه ها میدادند تابرای عزیزکه به سمبلی ازجان نثار معشوق دادن تبدیل شده بود ، ببرند ازدور ناخواسته تعلقی بین جوانان این نسل که عزیز را عاشق دلسوخته میدانستند ، و ترجیح میدادند به جای عزیز غارنشین اورا عزیز عاشق بنامند .

ایجاد شده بودعزیز رفته رفته به اهالی وکمکهایشان خوگرفت ودر زمستان در زمانی که غذانداشت بدور ازچشم اهالی به روستا می آمد وغذاهای دورریزشان راجمع میکرد ودوباره برمیگشت .این موضوع رفته رفته علنی شد واهالی غذایی را در بیرون از خانه می آویختندورفته رفته همه دیدند که عزیز با آنهمه ظاهری که دارد بسیار آرام وبی آزار است وکوچکترین گزندی برای اهالی ندارد وبدین گونه بود که اهالی با عشق پذیرای برگشت عزیز بودند.

حتی اهالی در کنار غار عزیز برایش کلبه کوچکی (کوتوم به زبان تالشی )ساختند .تا در مواقعی آزآن استفاده نماید وهدایای مردم را درآن قرار میدادند .عزیز وقتی به پیری رسید دیگر آن چالاکی اولیه را نداشت رفته رفته در روز به خانه های بالا دست جنگل نزدیک شدواز مردم خوراکی گرفت ورفت .

تدریجا پایش به مرکز روستا رسید واهالی با خورجینی که به اوداده بودندانواع اقسام هدیه را درآن میگذاشتند .همه عزیز را دوست داشتند وعزیز ،عزیز همه بود به اواحترام میگذاشتند .کم کم با دوستان قدیمش وقتی که به اونزدیک میشدند صحبت میکرد هنوز زبان تالشی را فراموش نکرده است .

عزیز اینک چندسالی است که هرروز از کوه پایین می آید وپس از جمع آوری غذا دوباره بر میگردد وگاهی دوستانش ، سرورویش را صفا می دهند .اما همچنان زندگی در غار ترجیح داده است عزیزقربانی فقر بود و هنوز در حسرت نداشته هایش آرزوی داشتن زن زیبا ویک کاخ ویک تفنگ است .عزیز میگوید بارها وبارها در غار در بیماری وگرسنگی خودرا تسلیم مرگ نموده اما روزها ی بعد دوباره به زندگی برگشته است .

عزیز کارنامه کلاس چهار وشناسنامه را که پنجاه سال پیش گم شده از اهالی طلب کرده که باردیگر برایش شناسنامه گرفتند .امروز عزیز بالای هفتاد سال سن دارد وهم چنان تنها غارنشین ایران در عصر حاضر است شدیدا نیازمند کمک بیشتر

امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *