چند ماهی از گم شدن مرد میلیاردر و پسر ۱۴ ساله اش گذشته بود و تنها سرنخ پرونده پسر جوانی بود.
اوایل دی سال ۹۳ بود که مرد میانسالی برای شکایت به دادسرا آمد. وقتی روبهرویم نشست از او خواستم علت حضور و شکایتش را بگوید. مرد ۵۰ ساله در شکایتش گفت برادرم و پسرش چند روزی است که گم شدهاند و هیچ خبری از آنها ندارم، میترسم بلایی سر آنها آمده باشد. برادرم مرد پولداری بود که در منطقه ولنجک زندگی میکرد. او بدون اطلاع به مسافرت نمیرفت اما چون پسر ۱۴ سالهاش هم مفقود شده نگران هستم.پرونده را بهعنوان مفقودی برای تحقیق به اداره یازدهم پلیس آگاهی فرستادم تا سرنوشت آن مرد و پسرش معلوم شود.
دو هفتهای از اعلام شکایت گذشت اما هیچ سرنخی بهدست نیامده بود تا اینکه از طریق برخی بررسیها متوجه شدیم مرد گمشده با پسر جوانی به نام مهران در ارتباط است. جوان ۳۴ ساله که چهره موجهی داشت را احضار کردم. چند سوال از او پرسیدم. او خیلی خونسرد درباره آشناییاش با مرد گمشده و پسرش گفت: من کار معاملات ملکی انجام میدهم و با مرد گمشده چندسالی است دوست هستم. به همین خاطر چند روز قبل با مرد گمشده و طاها برای تفریح به جزیره قشم رفتیم. بعد هم مرد گمشده با دادن وکالت اموالش به من، قاچاقی از مرز خارج شد. چون هیچ مدرکی علیه او نبود مهران را آزاد کردیم. اما چند روز بعد مخابرات اعلام کرد تلفن همراه مرد گمشده در زمان ادعایی مهران در تهران فعال بوده و فیلمی از خروج پسر این مرد با مهران از خانه بهدست آمد. یک حسی به من میگفت مهران از سرنوشت پیرمرد و پسر نوجوانش خبر دارد، به همین خاطر او را بازداشت کردم.
بازجوییها از او آغاز شد اما پسر خونسرد مدعی بود خبری از سرنوشت آنها ندارد. روزها سپری شد و اسفندماه از راه رسید. بیش از یک ماه بود که مهران بازداشت بود. دادگاه قرار بازداشت موقت را رد کرد. مجبور شدم او را با قرار وثیقه ۳۰ میلیارد ریالی در بازداشت نگه دارم که بازهم دادگاه قرارش را نپذیرفت. مطمئن بودم اگر او آزاد شود راز گم شدن مرد میلیاردر و پسرش برای همیشه مخفی میماند، از آن طرف دلم گواهی میداد مهران باید اطلاعی از سرنوشت آن دو داشته باشد.
روزها میگذشت و هیچ خبری از مرد گمشده و پسرش نبود. این پرونده ذهنم را درگیر کرده بود و حتی در سفر نوروزی بهدنبال راهحل معمای این پرونده بودم. شبها قبل از خواب پرونده را مرور میکردم تا شاید به نتیجهای برسم. مهران را هربار برای بازجویی میخواستم با جوانی خونسرد روبهرو بودم که با لفاظی سعی داشت بگوید بیگناه است.
تحقیقاتم را ادامه دادم تا اینکه متوجه شدم خانه، خودروی چند صد میلیونی و موتورسیکلت هزار سیسی پیرمرد گمشده به نام مهران شده است. مطمئن بودم ارتباطی بین انتقال اموال و گم شدن آن دو است و دیگر مطمئن شدم پدر و پسر باید به قتل رسیده باشند.
اما تنها سرنخ من از این پرونده یک جوان خونسرد و زرنگ بود که هر موقع عرصه را بر خودش تنگ میدید با یک حاشیه سعی در فرار از حقیقت داشت. اردیبهشت ماه رسید و من در کنار دیگر پروندههایم به این پروندهام فکر میکردم.
هر روز میگفتند مهران با ایجاد سر و صدا در بازداشتگاه خود را بیگناه معرفی میکند و جو را به هم میریزد. هربار هم که برای بازجویی میآمد همان حرفهای قدیم را تکرار میکرد. حرفهای تکراری او دردی را دوا نمیکرد. میدانستم این پرونده به نتیجه میرسد.
اوایل خردادماه بود که او را برای بازجویی همراه وکیلش آوردند او با سر و صدا مدعی شد مریض است و اگر در بازداشتگاه بمیرد خونش گردن ماست. اینقدر ماهرانه بازی میکرد که هرکه صدای او را میشنید فکر میکرد ما یک بیمار در کما را بازداشت کردهایم. با جوسازیهای او خواهرش هم در راهروی دادسرا سر و صدا به راه انداخت که برادرم را دارند میکشند.
آنها را آرام کردم و دستور دادم بعد از بازجویی، توسط یک پزشک متخصص خارج از اداره آگاهی معاینه شود. عصر بود که هنوز درگیر پرونده بودم که از اداره آگاهی تماس گرفتند و گفتند پزشک اعلام کرده مهران سالم است و کوچکترین مشکلی ندارد.
فردای آن روز وکیل به شعبه آمد و مدعی شد موکلش بیگناه است. همسر مهران هم همچنان مدعی بود که او بیگناه است. هرکسی پرونده را از بیرون میدید و چهار ماه مقاومت پسر جوان را دیده بود رای به برائت او میداد اما من همچنان میگفتم مهران از سرنوشت آنها خبر دارد. شب و روز ذهنم درگیر این پرونده بود.
یکی از شبهای پایانی بهار مشغول تدارک شام برای مهمان خود در خانه بودم که تلفنم زنگ خورد. افسر اداره آگاهی آن سوی خط بود. بعد از کلی عذرخواهی برای تماس در آن وقت شب، گفت: آقای بازپرس، تلاشهای چهار ماههتان نتیجه داد، بالاخره متهم به قتل پدر و پسر اعتراف کرد، اما مدعی شده قتل با دستور و همدستی او و توسط پسرخالهاش رخ داده است.
آن شب به خاطر کشف شدن راز این پرونده راحت خوابم برد. کمتر شبی بود که قبل از خواب به این پرونده فکر نکنم.
صبح وقتی به دادسرا آمدم دو متهم را به شعبه آوردند. مهران که همیشه مانند یک متهم بیگناه رفتار میکرد مجبور شد بالاخره بعد از نزدیک به ۱۲۰ روز مقاومت حقیقت را بگوید. او مدعی بود: میدانستم پیرمرد با پسرش زندگی میکند، قصد داشتم تمام پولهایش را بهدست بیاورم. یک روز موضوع قتل و سرقت را به پسرخاله معتادم گفتم، او هم حاضر شد با گرفتن ۲۰۰ میلیون تومان کمکم کند. یک روز مرد گمشده را به بهانه خرید املاکش به دماوند بردم و در طول مسیر پسرخالهام با بند کفش او را خفه کرد. بعد جنازهاش را در دماوند آتش زدیم و دفناش کردیم. بعد هم سراغ پسر نوجوان رفته و او را هم به قتل رسانده و در پردیس خاک کردیم. بعد هم با همدستی یک جاعل یک میلیارد و ۶۰۰ میلیون اموال مرد گمشده را بهنام خودمان کردیم و فروختیم. خیلی برای سرنوشت مرد گمشده و پسرش ناراحت بودم اما از اینکه خون پدر و پسر پایمال نشد و با تلاش ستودنی افسر پرونده قاتلان پیرمرد و پسرش پیدا شدند بسیار خوشحال شدم. این پرونده از زمان تشکیل تا زمان کشف با تک تک لحظات زندگیام عجین شده بود. نکته جالب دیگر این پرونده این بود که همسر و وکیل مهران که مدعی بیگناهی او بودند دیگر برای پیگیری پرونده نیامدند.
براساس خاطره محسن مدیر روستا
بازپرس ویژه قتل تهران
منبع :خبرگزاری میزان