یکشنبه , ۲ ام دی ماه سال ۱۴۰۳ ساعت ۹:۲۹ بعد از ظهر به وقت تهران

داستانک بسیار زیبای «دلم برات می سوزه!»

داستانک بسیار زیبای «دلم برات می سوزه!»
داستانک بسیار زیبای «دلم برات می سوزه!»

مجله انلاین دوستان : در یک عصر زیبای بهاری ، مثل همیشه ، تک و تنها در اتاقش نشسته بود و از تنها پنجره اتاقش ، به بیرون نگاه می کرد ، به مردمی که با انگیزه های متفاوت ، در حال رفت و آمد بودند … به دوستانی که شاد و سرحال قرار گذاشته بودند تا این روزهای طولانی را با هم و به خنده و شادی سپری کنند ، اما او اینجا چه می کرد ؟! چرا او آن بیرون نبود ؟
صدای آشنایی که چندین و چند سال بود شده بود همدم لحظات تنهایی اش گفت : دلم برات می سوزه ! می دونی چرا ؟! آخه از وقتی که دبیرستانت تموم شده رفاقتت با دوستای اون موقعت هم تموم شده !
-خوب طبیعیه
–کجاش طبیعیه ؟ یادت نیست ؟ همین دوست صمیمی دوران دبیرستانت رو پارسال با چند تا بچه های دیگه هم دوره ایت دیدی ؟ اما بدون اینکه تو رو خبر کرده باشن ؟!
راست میگفت ، حرف درست جواب نداشت .
–بازم دلم برات میسوزه ! آخرین اس ام اسی که برات اومده ، کی بوده ؟
گوشی اش را برداشت و نگاهی به آن انداخت : دقیقا ۱۰ روز پیش .
–.. یعنی تو ۱۰ روزه که هیچ اس ام اسی نداشتی … اینجا هم دلم برات می سوزه ، خوب حالا فرستندش رو بگو ؟
-: اسم نداره ، شماره ست .. نوشته تور آنتالیا !
— هر کاری می کم که دلم برات نسوزه نمیشه ، حالا تو آخرین اس ام اسی رو که فرستادی کی بوده ؟
-:من یه روز در میون به همه بچه های دبیرستان اس ام اس میزنم ، آخریش هم همین دیروز بود .
–:بعدش جوابشون ؟
-: هیچی … مثل همیشه هیچی ، نمی دونم چرا جوابم رونمیدن
–:اینجاست که همچنان دلم برات می سوزه … خوب زنگ بزن بهشون
تلخندی زد و گفت : ساده ای یا ! تو که خوب خبر داری ! همین یه ساعت پیش به بهترین دوستم که خیلی وقته ازش خبر ندارم زنگ زدم .
–:حتما اونم جواب نداد ؟!
سرش رو برای تایید تکان داد و گفت : مثل همیشه …
–:مثل اینکه اینجوری صحبت کنیم بهتره ! آخرین باری که جواب تلفنت رو دادند کی بود ؟
-:حدود ۴ ماه پیش بود که قرار شد تا آخر همون هفته بهم زنگ بزنه که با هم بریم بیرون .
–: آخی! دلم برات میسوزه ! میدونی که … دقیقا فردای روزی که با تو صحبت کرد پا شد با بچه های هم دوره ایتون رفت شمال ، بدون اینکه به تو بگه .
نفسش را بیرون داد و با صدایی بسیار آرام گفت : می دونم .
–: تازه ! یادته همکارات دقیقا همون روزی که تو یه هفته مرخصی گرفته بودی اکیپی رفتند لواسون ؟ اونم بدون اینکه به تو بگن ؟!
-: اوهوم … بعدش بهم گفتن که رفتن .. دلیل خبر نکردنمم این بوده که مرخصی بودم ! .. خوب شمارمو که داشتن !
–: یادمه تا همین دوسال پیش با همین دختر همسایه روبروییت سلام علیک داشتی ! اون چی شد ؟
سرش را تکان داد و گفت : از بچگی تا همین دوسال پیش با هم بازی میکردیم ، میگفتیم میخندیدیم ، سنگ صبور من اون بود و سنگ صبور اون ، من … دو سال پیش ، تو اینترنت با یه پسره دوست شد و دیگه سراغی ازم نگرفت ، منم بی خیالش شدم .
–: دفتر چه خاطراتت رو بیا ، می خوام ببینم آخرین بار که توی دفتر خاطراتت نوشتی کی بوده .
نگاهی به دفترش انداخت : مال هفت ماه پیشه که دوست صمیمیم بهم زنگ زد و ۱۰ دقیقه صحبت کردیم ! انقدر ذوق کردم که گفتم توی خاطراتم ثبتش کنم .
–:بعد قبلیش چی ؟
-: مال یه سال و خرده ای پیشه که با کلی ایندر و اوندر زدن تونستم دو تا از رفقای دبیرستانو پیدا کنم و با هم یه ساعتی بریم بیرون ، اونم بعد دوسال !
–:دلم برات میسوزه ..
-:منم ! منم دلم برا خودم میسوزه ! فک میکنم طلسم شدم ..فکر میکنم قراره تا ابد توی این تنهایی بمونم ، وقتی میبینم داداشم تا آخر وقت با دوستاش بیرونه ، وقتی میبینم گوشیش هر ۵ دقیقه یه بار زنگ میخوره و زرت و زرت براش اس ام اس میاد ….. خسته م میخوام خلاص شم ..خودمو خلاص کنم .
بلند شد و از اتاق خارج شد .
–:کجا؟
-: برمیگردم … با یک لیوان آب و قوطی قرص برگشت .
–: اینا چیه ؟
-: میخوام خودمو خلاص کنم ، میخوام دلت برای آخرین بار برام بسوزه ، قرص ها را یکجا قورت داد و لیوان آب را سر کشید و روی تختش خوابید
ساعتی بعد چشمانش را باز کرد : من کجام ؟
–:دلم برات میسوزه ! چون حتی نتونستی خودتو خلاص کنی .. اینا قرص روانگردان بود توی قوطی قرص خواب ! اینجور که پیداست حالا حالا ها دلم باید برات بسوزه

امتیاز دهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *